ناصر یُلمه
قالب رمان از گذشتههای دور تا به امروز مورد استفادهی افراد مختلفی بوده و هست که میخواهند دانستهها، آرا، عقاید و عواطف و... خود را به دیگران منتقل کنند.این افراد، احساس میکنند که دانستهها و واسوختههای درونی خود را باید با دیگران به اشتراک بگذارند. پس از این کار است که نوعی احساس سبُکی و آرامش به ایشان دست میدهد.
از میان صدها و هزاران رمان در طول تاریخ، طبق آن مَثَلِ معروف، آن چه که از دل برآمده، لاجرم بر دل نشَسته است. برخی از رمانها برای تفنّن نگاشته میشوند که علاقمندان خود را دارند. ولی در برخی از آنها، علاوه بر جنبهی تفنّن، انتقال پیامی هم در خفا یا ظاهر، صورت میگیرد. (هرچند در رمانهای تفنّنیِ صِرف هم پیامی وجود دارد)
نمونهی این انتقال پیام را در داستانهای حدیقهی سنایی، منطق الطیر عطار و مخصوصا در مثنوی مولوی میتوانیم به وضوح دریابیم.در دورهای، این بزرگواران، تشخیص دادهاند که مسایل و مطالبِ سنگینِ عارفانه را از طریق داستانهای ساده و کوتاه میتوانند به مخاطب منتقل کنند؛ و اینگونه هم عمل کردهاند.
#دیلیا_اوئینز جانورشناس و فعال طبیعت، با آن که کتابها و مقالات متعدّد و معتبری چاپ کرده؛ احتمالا احساس نموده که اگر این مطالب را در قالب رمان هم ارائه دهد، شاید تاثیر بیشتر و بهتری در جامعه بگذارَد. وی علمِ جانورشناسی و مهارت نویسندگی را توامان داشته و به همین دلیل، توانسته از این کار، سربلند بیرون بیاید.
صد البته پیام اصلی نویسنده علاوه بر جنبهی تفنّنی که طبیعتا در رمان وجود دارد، جلب توجـّه به طبیعت است و اهمیتی که طبیعت و گونههای گیاهی و جانوری در زندگی انسانها دارند.بهم خوردنِ چرخهی طبیعیِ طبیعت، آثار سوءِ خود را بر زندگی آدمیان هم نشان میدهد. در این رمان،مادر حقیقیِ کیا کلارک (نماد دوستداری و تلاشگر حفظ طبیعت)، وی را تَرک میکند؛ علاوه بر آن، اعضای دیگرِ خانواده هم. ولی مادرِ طبیعت، او را فراموش نمیکند؛ و به سانِ مادری حقیقی، نظارهگرِ رشد و بالندگیِ فرزندِ خود، کیا، میباشد.
کوچکترین توجه به طبیعت هم میتواند بزرگترین تاثیر را در زندگیِ انسان ها داشته باشد. و کوچکترین بیتوجّهی و تعرّض به حریمِ طبیعت میتواند عواقب بسیار بدی داشته باشد.
خطِّ سِیرِ رمان و روایت زیبای نویسنده از حوادث و ماجراها،انسانها، پرندگان و گیاهانی که اطرافِ مرداب زندگی می کنند، جذّابیتِ خاصّی به آن بخشیده است. در این رمان، نویسنده، توجهی مخاطب را به یکی از مظاهر طبیعت که شاید مورد سهلانگاری قرار گرفته و آدمیان اهمیت چندانی به آن قائل نمیباشند، جلب میکند؛ یعنی مرداب.
دخترِ مرداب در دامانِ مرداب، کودکیِ خود را میگذرانَد، رشد مییابد، عاشق مرداب میشود و هر آن چه که با آن مرتبط است. لاجرم عشقِ
دوستدارانِ طبیعت و انسانیّت (تیت، جامپین و همسرش) شامل حالش میشود. و دشمنانِ مرداب هم (چیس و اکثر مردم) تا آنجا که در توان دارند،
از ایذایِ او مضایقه نمیکنند. سرانجام دخترِ مرداب در دامانِ مرداب، جان به جانآفرین تسلیم میکند و در دل طبیعت، زیرِ درختِ بلوط مشرف به دریا، به آغوشِ طبیعت سپُرده میشود.
کیا با نوشتنِ چندین جلد کتاب و جلبِ توجّه به موضوعِ مرداب، دِینِ خود را هرچند اندک، به مادرِ طبیعت ادا میکند. پیروزی و تبرئهی واقعی وی زمانی اتّفاق میافتد که تمامِ دهکده برای مراسم خاکسپاری میآیند.
یک پرسش و یک پاسخ و یک پایان. و عشق به خودیِ خود بازمیگردد به هرآنچه پیش از شروع بود.
(آماندا هیلتون «کیا کلارک»)