جينا هيچوقت دربارهی پاركينگ سوال نکرده بود.
اين فكر سالها هر شب بيدار نگهش میداشت و مانند نبض داغی پشت پلکهايش میتپید. بايد میپرسيدم. بايد میفهمیدم. ولی هرگز نپرسيده بود، نفهمیده بود و در نهايت همین نابودش كرده بود.
در حالت عادی ساعت سه بعدازظهر خانه بود، ولي همسرش تماس گرفته بود تا بگويد یک موقعيت اضطراری در محل كارش پيش آمده و خودش بايد بِرِیدي و ليلي را از مدرسه بياورد. زحمت خاصی نبود... وقت کافی برایش میماند تا كارهای خانه را به پایان برساند و مقدمات شام را فراهم كند. همسرش حسابی مهربانی به خرج داده و بابت اختلال در برنامهی او عذرخواهی كرده بود.
مِل گاهی بهترين و جذابترين مرد دنيا میشد و جينا تصمیم گرفته بود اين را جبران کند. خيال داشت براي شام غذای مورد علاقهای او را درست كند: جگر و پياز سرخشده كه با نوشيدنیاي كه روي پيشخوان گذاشته بود، سرو میشد. بعد شبي در کنار خانواده و تماشای فيلم همراه بچهها روي كاناپه؛ شايد فيلم ابرقهرمان جدیدی كه بچهها مشتاق ديدنش بودند، هرچند مِل واقعا نسبت به چيزهايی كه آنها تماشا ميكردند حساس بود. ليلي مانند بقچهای گرم خود را به پهلوي جينا میچسباند و بریدی روي زانوی پدرش ولو میشد و سرش را روي دستهی كاناپه میگذاشت. فقط بچهها با بدن انعطافپذیرشان میتوانستند در چنين حالتی راحت باشند، ولی گذراندن وقت با خانواده سرگرمی موردعلاقهی مل بود. در واقع دومين سرگرمي موردعلاقهاش، پس از كار با چوب. جينا امیدوار بود او آن شب بهانهاي نتراشد تا براي كار كردن به كارگاهش برود.
زندگی عادی. زندگی آرام. بدون شک بينقص نبود. هيچكس ازدواج بينقصي نداشت، مگر نه؟ ولي جينا راضی بود، حداقل در اكثر مواقع.
فقط نيم ساعت خانه را ترک كرده بود تا با عجله به مدرسه برود، بچهها را سوار كند و با عجله به خانه باز گردد. وقتی پيچ جاده را طي كرد و نور چراغهای گردان را در محلهشان ديد، اولین فكری که به ذهنش رسید این بود، اي داد، نکنه خونهی كسی آتيش گرفته؟
#دریاچه_ی_مه_آلود
(رمان خارجی)
#ریچل_کین
مترجم: #مریم_رفیعی
نشر آموت / چاپ دوم / ۴۰۸ صفحه / ۴۵۰۰۰ تومان