بلقیس سلیمانی - میثم نبی - محمدعلی علومی - دکتر امیرعلی نجومیان
به گزارش روزنامه روزگار ... اینجا
به گزارش روزنامه جوان ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایبنا ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایسنا ...اینجا
به گزارش خبرگزاری مهر ... اینجا
به گزارش خبرآنلاین ... اینجا
به گزارش خبرگزاری سینمای ایران ... اینجا
به گزارش سایت تبیان ... اینجا
به گزارش سایت آموت ... اینجا
چهارمین نشست از سری نشستهای نقد آموت بعدازظهر روز گذشته (پنجشنبه 19 اسفند) برگزار شد.
در این نشست رمان «سوگ مغان» با حضور بلقیس سلیمانی (نویسنده و منتقد) و دکتر امیرعلی نجومیان (استاد دانشگاه و منتقد) و نویسنده کتاب در دفتر نشر آموت برگزار شد.
بلقیس سلیمانی، نویسنده و منتقد در ابتدای این نشست گفت: علومی چشم امید ما کرمانیهاست. خوشحالم پس از چند سال که ایشان شلوغی تهران را ترک کردند دست پر بازگشت. سال آینده سال محمد علی علومی است از او چند کتاب منتشر میشود. البته من با این شیوه مخالفم و فکر میکنم نزدیکی فاصله نشر باعث میشود که برخی آثار نویسنده دیده نشود. کتاب سوگ مغان یکی از آثاری است که در واقع بن مایههای اسطوره ای یک منطقه را دستمایه کار خود قرار داده است.
وی در ادامه به دلایل رجوع نویسندگان به اسطوره اشاره و تصریح کرد: باید ببینیم مردم چه نیازی به باز آفرینی اسطورهها دارند. به نظر میرسد نویسندهها وقتی به این موضوع روی میآورند که بحث بحران هویت یا در مقابل آن تقویت روحیه ملی مطرح باشد. همه صاحب نظران معتقدند که تقویت روحیه ملی پس از حمله اعراب بزرگترین انگیزه فردوسی برای سرایش شاهنامه است. فکر میکنم اگر از علومی یا دیگر نویسندگان بپرسیم که چرا به اساطیر رجوع کرده اند، حتما پاسخی خواهند داد که به مسأله هویت مربوط است. وقتی که یک هنرمند درگیر بحثهای درونی باشد و از خود بپرسد «من که هستم» و «از کجا آمده ام» و «چرا مینویسم» دقیقا در پی همین هویت است. در این رمان نویسنده میخواهد بگوید پشت شهر زلزله زده بم چه تاریخی هست.
سلیمانی درباره روشهای رجوع نویسندگان به اسطورهها نیز گفت: نویسنده به دو طریق خود آگاه و ناخودآگاه به سراغ اسطوره میرود. در حالت ناخودآگاه ما اثر خلق میکنیم ولی اثرمان بوی و رنگ المانهایی را دارد که از دودمانهای دور به ما رسیده است و در روان ما ته نشین شده است. بوف کور مثالی از این نوع کاربرد است. یعنی گفته میشود نویسنده به صورت ناخود آگاه برخی از این اسطورهها را به کار برده است. اما روش دوم شیوه ای است که علومی از آن بهره برده است. یعنی به صورت آگاهانه دو اثر اسطوره ای را پایه رمان خود قرار داده است.
نویسنده رمان «بازی آخر بانو» در ادامه سخنانش به اسطورههای کرمانی مورد استفاده در سوگ مغان اشاره و تصریح کرد: یکی از داستانها، قصه «هفت واد» و دیگری تصرف بم به دست اردشیر بابکان است. هر دو اینها هم در شاهنامه آمده است و هم نامه اردشیر بابکان. اردشیر بابکان، مؤسس سلسله ساسانیان است و برای نخستین بار یک دین را در ایران رسمی میکند. در دوره وی ایران گسترش جغرافیایی زیادی پیدا میکند. اردشیر در کشورگشایی خود به منطقه بم و کرمان میرسد و در آن جا در مقابل پایداری «هفت واد» حاکم آن جا قرار میگیرد. هفت واد یعنی کسی که هفت پسر دارد. هفت واد علاوه بر پسران، یک دختر هم دارد که کارش مانند دیگر زنان نخ ریسی است. داستان نام گذاری کرمان و بم را هم باید در افسانه این دختر پیدا کرد. به گونه ای که گفته اند او وقتی داشته سیب میخورده، از میان این میوه کرمی خارج شده است. او آن را به نشانه خوش یمنی روی دوک نخ ریسی اش قرار میدهد و اتفاقا دستاورد کارش را هم مشاهده میکند. هر روز نخهای ریسیده شده زیاد میشود و کرم هم بزرگ تر میشود. کرمان از همین کرم گرفته شده است. این کرم که به اندازه ازدها شده بوده را به یکی از اتاقهای ارگ انتقال میدهند و او از شدت بزرگی با صدای «بم» میترکد. البته این اسطوره به خاطر ورود کرم ابریشم به چرخه اقتصاد بم شکل گرفته و شاخ و برگ یافته است.
در ادامه این نشست، بلقیس سلیمانی درباره سبک و سیاق نوشته علومی ادامه داد: علومی تلاش میکند مؤلفههای یک رمان پست مدرن را در اثرش اعمال کند. از جمله ورود خود به اثر و پایان مفتوح. یکی از مؤلفههای رمان پست مدرن و همچنین نثر علومی طنز است. من آقای علومی را به طنز می شناختم ولی این جا علومی اثر پست مدرنی مینویسد که طنز در آن غایب است. این جای تأسف دارد زیرا گمان میکنم محمدعلی علومی خیلی خوب از پس آن بر میآمد. از طرف دیگر وی در هم آمیزی شخصیتها را خیلی خوب از آب در آورده است. همچنین سیری از دوره باستان به دوره جدید در داستان وجود دارد که از خصوصیات مثبت این رمان است. اما در جایی علومی به نام صدام هم گذر میزند که این خیلی خوب در متن ننشسته است. او از اردشیر بابکان و پشنگ و همچنین پیرمرد مار گیر به عنوان شخصیتهای بد در دورههای مختلف میگوید. در جایی هم آقا محمد خان قاجار را به دلیل فجایعی که در کرمان آفریده به زیبایی وارد داستان میکند. اما شخصیت صدام حضور زیبایی ندارد و به سرعت از او میگذرد. صدام اصلا کنش داستانی ندارد.
وی همچنین گفت: علومی در رمانش تاریخ را تاریخ وحشت می داند و معتقد است این تاریخ تاریخ جنگ و دریدن است. سراسر کتاب پر از صحنههای وحشتناک و غیر انسانی است. از طرف دیگر البته آدمهای خوب هم هستند. من با دکتر نجومیان موافقم که صفحههای آخر اضافی هستند. چیز دیگری که به نظرم اضافه آمد صحنه ای است که دست نوشتههای دکتر خوانده میشود و شخصیتها میگویند که او یک انسان دو شخصیتی و مریض بوده است. وقتی تم اصلی داستان بر مبنای نمایش وجوه خیر و شر هر انسان است، این که دکترها نویسنده آن را یک انسان دیوانه و غیر قابل اعتنا بدانند به داستان ضربه میزند. این به خواننده سمت و سو میدهد و باعث میشود ابهام مرزهای خیر و شر در داستان از میان برود.
سلیمانی درباره ویژگیهای نثر «سوگ مغان» تأکید کرد: گاهی نثر به روی داستان نمینشیند. مثلا در جایی رمانتیک و در جای دیگر سانتیمانتال است و جهان را یک سره روشنایی میبیند. البته نکته مثبت در این بین این است که حضور شهر کرمان در این داستان آن قدر قوی نیست که آن را تبدیل به یک رمان اقلیمی کند. در حال حاضر عیب بسیار از آثار داستانی این است داستانهای اسطوره ای را میبرند به سمت و سوی اقلیمی که کار زیبایی نیست و رنگ و بوی ایرانی را ازآن می گیرد. اما او ضمن این که از اقلیم بهره میبرد، اثرش در بست در اختیار آن نیست.
این نویسنده در ادامه باز به اسطورههای موجود در رمان اشاره کرد و توضیح داد: استفاده از اسطوره در داستان مدرن نباید مکانیک باشد. تنها در صورتی میتوان اسطوره را بازسازی کرد که به درد دنیای امروز بخورد. علومی نیز در این رمان با اسطوره ارگانیک برخورد کرده و آن را در دوران معاصر روایت کرده است.
بلقیس سلیمانی، «سوگ مغان» را از تبار بوف کور دانست و گفت: جد این کتاب و کتابهایی از این دست، رمان «بوف کور» صادق هدایت است. نویسنده ای هست که از جهان اطرافش می نالد و میخواهد آنچه بر سرش گذشته را برای سایه اش تعریف کند. مخصوصا صحنه پیرمرد مارگیر در نظام آباد دقیقا تلاش میکند شخصیت پیرمرد خنزر پنزری بوف کور را باز سازی کند و جالب این جاست که راوی سوگ مغان نیز مانند قهرمان بوف کور از پنجره خانه اش این پیرمرد را نگاه میکند. البته این نشانه بدی نیست چون به قول فوئنتس، هیچ اثری یتیم نیست و با یک رمان پیش از خودش نسبت دارد. این در تاریخ ادبیات چیز تازه ای نیست.
«سوگ مغان» داستان یک سوگنامه قومی است
امیر علی نجومیان نیز گفت: «سوگ مغان» مرا به یاد فیلم «مطب دکتر کالیگاری» میاندازد. این فیلمی است که سینمای اکسپرسیونیسم آلمان را به دنیا معرفی کرد. اکسپرسیونیسم به فعلیت در آوردن دنیای درون است. علومی هم تلاش کرده دنیای ذهنی خود را باز نمایی عینی کند. انگار انسانی که کابوسهایش را در ما به ازای بیرونی میبیند. تمام این مارها و نمادهای اسطوره ای، برگرفته شده از دنیای درونی این نویسنده است. ادبیات اکسپرسیونیسم در دسته مکتب مدرن میگنجد. پرسشی که مطرح میشود این است که آیا «سوگ مغان» یک اثر مدرن است؟ من به این نتیجه رسیدم که این رمان علاوه بر مؤلفههای مدرن، دارای خصوصیات اثر پست مدرن هم هست. من نوعی اختلاط در این رمان دیدم
وی ادامه داد: نقش اسطوره در ادبیات مدرنیستی نقش بسیار مهمی است. استفاده از اسطوره در ادبیات مدرن، برای بیان مسائل روز جامعه است. ادبیات مدرن تنها به دنبال کشف هویت گذشته نیست ولی میخواهد پلی بزند میان گذشته و امروز جامعه. سوگ مغان دقیقا این کار را انجام میدهد. رمان یک داستان بازگشت به خانه است اما این پرسش مطرح است که قهرمان در پس این بازگشت به دنبال هویت شخصی خود است و یا هویت جمعی را جست و جو میکند. به نظر من میآید که قهرمان به دنبال هویت خود به تنهایی نیست. ما این جا با هویت قومی مواجه ایم. داستان یک سوگنامه قومی است. اما تفاوت آن با تراژدیهای کلاسیک در این است که در تراژدی یک قهرمان داریم که مسیری را طی میکند و با یک اشتباه سقوط میکند. اما در رمان سوگ مغان، قهرمان به نقطه تراژدی نمیرسد. حتی مرگ او هم مرگی نیست که با داستانهای تراژیک شبیه باشد. این جا زلزله بم استعاره ای از یک سقوط فراگیر است. این رمان درباره زلزله نیست.
نجومیان درباره هویت قومی مطرح شده در رمان نیز توضیح داد: در داستان دو شخصیت داریم به نامهای «پشنگ دیهیم» و «شاهین اسپندار». این دو شخصیت دو قطب خوبی و بدی را در داستان ترسیم میکنند. اسپندار نزدیک ترین شخصیت به مغان یا همان سالخوردگان خردمند است. علومی، شخصیت اول داستان، خودش درگیر این تعریف خوب و بد است. در جای در جایگاه پشنگ است و در جایی دیگر اسپندار. این دو شخصیت در واقع در انسانهای دیگری نیز ظهور میکنند. این موضوع نظریه من را در مورد رمان اثبات میکند که در این داستان با شخصیتهای فردی خاص مواجه نیستیم. این با ترااژدیهای شکسپیر فرق دارد. در آن جا ما با شخصیتهای خاص و تعریف شده مواجه ایم اما در سوگ مغان با سیلان شخصیتی رو به رو هستیم. این برای من جالب است که با یک هویت متکثر رو به رو شوم. این هویت ایران است که با نقب زدن به ادبیات کهن و نوی ایران نشان داده میشود. این یک رمان بینامتنی است. راوی برای روایت، به متنهای متفاوتی متوسل میشود. دقیقا همین جا است که اثر از حوزه مدرنیسم به پست مدرنیسم پهلو میزند. اما من معتقدم این یک اثر پست مدرن نیست. هرچند آخرین فصل اثر تلاش میکند که خودآگاه یا ناخود آگاه پست مدرن باشد.
این منتقد درباره فصل انتهایی اثر گفت: این رمان پر از نمایش زشتیها و افسردگیها و جنون و وحشت است اما ناگهان در آخرین فصل از زیباییها میگوید و از تلاش میکند از تلخیها کم کند بگوید که زندگی زیباییهایی هم دارد. این در پایان خواننده را دچار شوک میکند زیرا خواننده ای که تا اینجا با جوهره وحشت رو به رو شده است، به فضای تازه ای میرسد. این تمهید پست مدرنی در داستان خیلی خوب جواب نداده است و اگر من بودم از خیر این 5 صفحه آخر میگذشتم. زیرا تعبیرهای به کار برده شده کمی کلیشه است. این نخ زیبایی را میتوان در مسیر داستان آورد تا تأثیر بشتری بگذارد. البته در قسمتهای کمی این توصیفها آورده شده است. همین جمله آخر نیز که نوعی صحبت با خواننده است نیز میتواند در میانه کار هم بیاید. این کاری است که نویسندگان بزرگی همچون بورخس نیز انجام داده و توانسته اند از آن طریق ارتباط بهتری با مخاطب بگیرند و او را غافلگیر کنند.
این بار به عمد به سوی «اسطوره ها» رفته ام
در ادامه نشست نقد رمان «سوگ مغان» نویسنده آن، محمدعلی علومی ضمن تشکر از حضور علاقه مندان هوشمند در جلسه گفت: ادبیات کرمان در حال شکل گیری است. ما در موسیقی سابقه ای طولانی داریم. رمانهایی که تحت تأثیر دوره رضا خان نوشته می شد، بیشتر تبلیغاتی بود. بنابراین داستان نویسی به شیوه حرفه ای در کرمان مانند سینما یک هنر نو پا است و ادبیات شفاهی در کرمان قالب بوده. به همین خاطر بسیار به جاست که افرادی نظیر «بلقیس سلیمانی» و «محمد شریفی» دارند یک جای خالی در ادبیات ایران را پر می کنند. البته امثال «باستانی پاریزی» و «هوشنگ مرادی کرمانی» را هم نباید نادیده گرفت. این جای خالی که در واقع پاشنه آشیل ادبیات ایران است، نبود نگاه هستی شناسانه است. بسیار از رمانهایی که بزرگان مینویسند، صرف نظر تصویر سازی خوب، نگاه جدیدی به خواننده نمیدهند. بنابراین در مقابل این چهرهها که تلاش میکنند خلاهای ادبیات را پر کنند و به مخاطب جهانبینی بدهند،بنده در مقامی نیستم که دفاعی از رمانم داشته باشم. بنده می خواستم در انتهای رمان پرسپکتیوی ارائه دهم که مقداری از زیباییهای دنیا را نیز نشان دهد. ولی با صحبتهای دوستان متوجه شدم این تصویر در رمان به خوبی جا نیافتاده است. به نظرم رسید که نباید در انتها سایه روشن ایجاد میکردم و رمان را با همان قاطعیت جاری در داستان به پایان میبردم.
او استفاده از اساطیر برای داستان گویی را تعمدی دانست و گفت: ما در گذشته خود متون و ادبیات فاخری داریم که باید از آن استفاده کنیم. غربیها از داشتههایشان استفاده کرده اند. همین تعبیر سنتی از انسان که میگوید انسان هم زمان هم شر است و هم خیر بسیار مهم است. خود بحران زده انسان که از بیرون مددی به او نمیرسد بی پناه است و شایسته پرداخته شدن. ما از اسطورهها و بزرگان علمی و فرهنگی مان غافل مانده ایم و امروز بار سنگینی بر شانههای ناتوان ما قلم به دستان است تا کارهایی که مدیران نمی کنند ما انجام دهیم. در این میان طبیعی است که آزمون خطا صورت گیرد.
در این نشست رمان «سوگ مغان» با حضور بلقیس سلیمانی (نویسنده و منتقد) و دکتر امیرعلی نجومیان (استاد دانشگاه و منتقد) و نویسنده کتاب در دفتر نشر آموت برگزار شد.
بلقیس سلیمانی، نویسنده و منتقد در ابتدای این نشست گفت: علومی چشم امید ما کرمانیهاست. خوشحالم پس از چند سال که ایشان شلوغی تهران را ترک کردند دست پر بازگشت. سال آینده سال محمد علی علومی است از او چند کتاب منتشر میشود. البته من با این شیوه مخالفم و فکر میکنم نزدیکی فاصله نشر باعث میشود که برخی آثار نویسنده دیده نشود. کتاب سوگ مغان یکی از آثاری است که در واقع بن مایههای اسطوره ای یک منطقه را دستمایه کار خود قرار داده است.
وی در ادامه به دلایل رجوع نویسندگان به اسطوره اشاره و تصریح کرد: باید ببینیم مردم چه نیازی به باز آفرینی اسطورهها دارند. به نظر میرسد نویسندهها وقتی به این موضوع روی میآورند که بحث بحران هویت یا در مقابل آن تقویت روحیه ملی مطرح باشد. همه صاحب نظران معتقدند که تقویت روحیه ملی پس از حمله اعراب بزرگترین انگیزه فردوسی برای سرایش شاهنامه است. فکر میکنم اگر از علومی یا دیگر نویسندگان بپرسیم که چرا به اساطیر رجوع کرده اند، حتما پاسخی خواهند داد که به مسأله هویت مربوط است. وقتی که یک هنرمند درگیر بحثهای درونی باشد و از خود بپرسد «من که هستم» و «از کجا آمده ام» و «چرا مینویسم» دقیقا در پی همین هویت است. در این رمان نویسنده میخواهد بگوید پشت شهر زلزله زده بم چه تاریخی هست.
سلیمانی درباره روشهای رجوع نویسندگان به اسطورهها نیز گفت: نویسنده به دو طریق خود آگاه و ناخودآگاه به سراغ اسطوره میرود. در حالت ناخودآگاه ما اثر خلق میکنیم ولی اثرمان بوی و رنگ المانهایی را دارد که از دودمانهای دور به ما رسیده است و در روان ما ته نشین شده است. بوف کور مثالی از این نوع کاربرد است. یعنی گفته میشود نویسنده به صورت ناخود آگاه برخی از این اسطورهها را به کار برده است. اما روش دوم شیوه ای است که علومی از آن بهره برده است. یعنی به صورت آگاهانه دو اثر اسطوره ای را پایه رمان خود قرار داده است.
نویسنده رمان «بازی آخر بانو» در ادامه سخنانش به اسطورههای کرمانی مورد استفاده در سوگ مغان اشاره و تصریح کرد: یکی از داستانها، قصه «هفت واد» و دیگری تصرف بم به دست اردشیر بابکان است. هر دو اینها هم در شاهنامه آمده است و هم نامه اردشیر بابکان. اردشیر بابکان، مؤسس سلسله ساسانیان است و برای نخستین بار یک دین را در ایران رسمی میکند. در دوره وی ایران گسترش جغرافیایی زیادی پیدا میکند. اردشیر در کشورگشایی خود به منطقه بم و کرمان میرسد و در آن جا در مقابل پایداری «هفت واد» حاکم آن جا قرار میگیرد. هفت واد یعنی کسی که هفت پسر دارد. هفت واد علاوه بر پسران، یک دختر هم دارد که کارش مانند دیگر زنان نخ ریسی است. داستان نام گذاری کرمان و بم را هم باید در افسانه این دختر پیدا کرد. به گونه ای که گفته اند او وقتی داشته سیب میخورده، از میان این میوه کرمی خارج شده است. او آن را به نشانه خوش یمنی روی دوک نخ ریسی اش قرار میدهد و اتفاقا دستاورد کارش را هم مشاهده میکند. هر روز نخهای ریسیده شده زیاد میشود و کرم هم بزرگ تر میشود. کرمان از همین کرم گرفته شده است. این کرم که به اندازه ازدها شده بوده را به یکی از اتاقهای ارگ انتقال میدهند و او از شدت بزرگی با صدای «بم» میترکد. البته این اسطوره به خاطر ورود کرم ابریشم به چرخه اقتصاد بم شکل گرفته و شاخ و برگ یافته است.
در ادامه این نشست، بلقیس سلیمانی درباره سبک و سیاق نوشته علومی ادامه داد: علومی تلاش میکند مؤلفههای یک رمان پست مدرن را در اثرش اعمال کند. از جمله ورود خود به اثر و پایان مفتوح. یکی از مؤلفههای رمان پست مدرن و همچنین نثر علومی طنز است. من آقای علومی را به طنز می شناختم ولی این جا علومی اثر پست مدرنی مینویسد که طنز در آن غایب است. این جای تأسف دارد زیرا گمان میکنم محمدعلی علومی خیلی خوب از پس آن بر میآمد. از طرف دیگر وی در هم آمیزی شخصیتها را خیلی خوب از آب در آورده است. همچنین سیری از دوره باستان به دوره جدید در داستان وجود دارد که از خصوصیات مثبت این رمان است. اما در جایی علومی به نام صدام هم گذر میزند که این خیلی خوب در متن ننشسته است. او از اردشیر بابکان و پشنگ و همچنین پیرمرد مار گیر به عنوان شخصیتهای بد در دورههای مختلف میگوید. در جایی هم آقا محمد خان قاجار را به دلیل فجایعی که در کرمان آفریده به زیبایی وارد داستان میکند. اما شخصیت صدام حضور زیبایی ندارد و به سرعت از او میگذرد. صدام اصلا کنش داستانی ندارد.
وی همچنین گفت: علومی در رمانش تاریخ را تاریخ وحشت می داند و معتقد است این تاریخ تاریخ جنگ و دریدن است. سراسر کتاب پر از صحنههای وحشتناک و غیر انسانی است. از طرف دیگر البته آدمهای خوب هم هستند. من با دکتر نجومیان موافقم که صفحههای آخر اضافی هستند. چیز دیگری که به نظرم اضافه آمد صحنه ای است که دست نوشتههای دکتر خوانده میشود و شخصیتها میگویند که او یک انسان دو شخصیتی و مریض بوده است. وقتی تم اصلی داستان بر مبنای نمایش وجوه خیر و شر هر انسان است، این که دکترها نویسنده آن را یک انسان دیوانه و غیر قابل اعتنا بدانند به داستان ضربه میزند. این به خواننده سمت و سو میدهد و باعث میشود ابهام مرزهای خیر و شر در داستان از میان برود.
سلیمانی درباره ویژگیهای نثر «سوگ مغان» تأکید کرد: گاهی نثر به روی داستان نمینشیند. مثلا در جایی رمانتیک و در جای دیگر سانتیمانتال است و جهان را یک سره روشنایی میبیند. البته نکته مثبت در این بین این است که حضور شهر کرمان در این داستان آن قدر قوی نیست که آن را تبدیل به یک رمان اقلیمی کند. در حال حاضر عیب بسیار از آثار داستانی این است داستانهای اسطوره ای را میبرند به سمت و سوی اقلیمی که کار زیبایی نیست و رنگ و بوی ایرانی را ازآن می گیرد. اما او ضمن این که از اقلیم بهره میبرد، اثرش در بست در اختیار آن نیست.
این نویسنده در ادامه باز به اسطورههای موجود در رمان اشاره کرد و توضیح داد: استفاده از اسطوره در داستان مدرن نباید مکانیک باشد. تنها در صورتی میتوان اسطوره را بازسازی کرد که به درد دنیای امروز بخورد. علومی نیز در این رمان با اسطوره ارگانیک برخورد کرده و آن را در دوران معاصر روایت کرده است.
بلقیس سلیمانی، «سوگ مغان» را از تبار بوف کور دانست و گفت: جد این کتاب و کتابهایی از این دست، رمان «بوف کور» صادق هدایت است. نویسنده ای هست که از جهان اطرافش می نالد و میخواهد آنچه بر سرش گذشته را برای سایه اش تعریف کند. مخصوصا صحنه پیرمرد مارگیر در نظام آباد دقیقا تلاش میکند شخصیت پیرمرد خنزر پنزری بوف کور را باز سازی کند و جالب این جاست که راوی سوگ مغان نیز مانند قهرمان بوف کور از پنجره خانه اش این پیرمرد را نگاه میکند. البته این نشانه بدی نیست چون به قول فوئنتس، هیچ اثری یتیم نیست و با یک رمان پیش از خودش نسبت دارد. این در تاریخ ادبیات چیز تازه ای نیست.
«سوگ مغان» داستان یک سوگنامه قومی است
امیر علی نجومیان نیز گفت: «سوگ مغان» مرا به یاد فیلم «مطب دکتر کالیگاری» میاندازد. این فیلمی است که سینمای اکسپرسیونیسم آلمان را به دنیا معرفی کرد. اکسپرسیونیسم به فعلیت در آوردن دنیای درون است. علومی هم تلاش کرده دنیای ذهنی خود را باز نمایی عینی کند. انگار انسانی که کابوسهایش را در ما به ازای بیرونی میبیند. تمام این مارها و نمادهای اسطوره ای، برگرفته شده از دنیای درونی این نویسنده است. ادبیات اکسپرسیونیسم در دسته مکتب مدرن میگنجد. پرسشی که مطرح میشود این است که آیا «سوگ مغان» یک اثر مدرن است؟ من به این نتیجه رسیدم که این رمان علاوه بر مؤلفههای مدرن، دارای خصوصیات اثر پست مدرن هم هست. من نوعی اختلاط در این رمان دیدم
وی ادامه داد: نقش اسطوره در ادبیات مدرنیستی نقش بسیار مهمی است. استفاده از اسطوره در ادبیات مدرن، برای بیان مسائل روز جامعه است. ادبیات مدرن تنها به دنبال کشف هویت گذشته نیست ولی میخواهد پلی بزند میان گذشته و امروز جامعه. سوگ مغان دقیقا این کار را انجام میدهد. رمان یک داستان بازگشت به خانه است اما این پرسش مطرح است که قهرمان در پس این بازگشت به دنبال هویت شخصی خود است و یا هویت جمعی را جست و جو میکند. به نظر من میآید که قهرمان به دنبال هویت خود به تنهایی نیست. ما این جا با هویت قومی مواجه ایم. داستان یک سوگنامه قومی است. اما تفاوت آن با تراژدیهای کلاسیک در این است که در تراژدی یک قهرمان داریم که مسیری را طی میکند و با یک اشتباه سقوط میکند. اما در رمان سوگ مغان، قهرمان به نقطه تراژدی نمیرسد. حتی مرگ او هم مرگی نیست که با داستانهای تراژیک شبیه باشد. این جا زلزله بم استعاره ای از یک سقوط فراگیر است. این رمان درباره زلزله نیست.
نجومیان درباره هویت قومی مطرح شده در رمان نیز توضیح داد: در داستان دو شخصیت داریم به نامهای «پشنگ دیهیم» و «شاهین اسپندار». این دو شخصیت دو قطب خوبی و بدی را در داستان ترسیم میکنند. اسپندار نزدیک ترین شخصیت به مغان یا همان سالخوردگان خردمند است. علومی، شخصیت اول داستان، خودش درگیر این تعریف خوب و بد است. در جای در جایگاه پشنگ است و در جایی دیگر اسپندار. این دو شخصیت در واقع در انسانهای دیگری نیز ظهور میکنند. این موضوع نظریه من را در مورد رمان اثبات میکند که در این داستان با شخصیتهای فردی خاص مواجه نیستیم. این با ترااژدیهای شکسپیر فرق دارد. در آن جا ما با شخصیتهای خاص و تعریف شده مواجه ایم اما در سوگ مغان با سیلان شخصیتی رو به رو هستیم. این برای من جالب است که با یک هویت متکثر رو به رو شوم. این هویت ایران است که با نقب زدن به ادبیات کهن و نوی ایران نشان داده میشود. این یک رمان بینامتنی است. راوی برای روایت، به متنهای متفاوتی متوسل میشود. دقیقا همین جا است که اثر از حوزه مدرنیسم به پست مدرنیسم پهلو میزند. اما من معتقدم این یک اثر پست مدرن نیست. هرچند آخرین فصل اثر تلاش میکند که خودآگاه یا ناخود آگاه پست مدرن باشد.
این منتقد درباره فصل انتهایی اثر گفت: این رمان پر از نمایش زشتیها و افسردگیها و جنون و وحشت است اما ناگهان در آخرین فصل از زیباییها میگوید و از تلاش میکند از تلخیها کم کند بگوید که زندگی زیباییهایی هم دارد. این در پایان خواننده را دچار شوک میکند زیرا خواننده ای که تا اینجا با جوهره وحشت رو به رو شده است، به فضای تازه ای میرسد. این تمهید پست مدرنی در داستان خیلی خوب جواب نداده است و اگر من بودم از خیر این 5 صفحه آخر میگذشتم. زیرا تعبیرهای به کار برده شده کمی کلیشه است. این نخ زیبایی را میتوان در مسیر داستان آورد تا تأثیر بشتری بگذارد. البته در قسمتهای کمی این توصیفها آورده شده است. همین جمله آخر نیز که نوعی صحبت با خواننده است نیز میتواند در میانه کار هم بیاید. این کاری است که نویسندگان بزرگی همچون بورخس نیز انجام داده و توانسته اند از آن طریق ارتباط بهتری با مخاطب بگیرند و او را غافلگیر کنند.
این بار به عمد به سوی «اسطوره ها» رفته ام
در ادامه نشست نقد رمان «سوگ مغان» نویسنده آن، محمدعلی علومی ضمن تشکر از حضور علاقه مندان هوشمند در جلسه گفت: ادبیات کرمان در حال شکل گیری است. ما در موسیقی سابقه ای طولانی داریم. رمانهایی که تحت تأثیر دوره رضا خان نوشته می شد، بیشتر تبلیغاتی بود. بنابراین داستان نویسی به شیوه حرفه ای در کرمان مانند سینما یک هنر نو پا است و ادبیات شفاهی در کرمان قالب بوده. به همین خاطر بسیار به جاست که افرادی نظیر «بلقیس سلیمانی» و «محمد شریفی» دارند یک جای خالی در ادبیات ایران را پر می کنند. البته امثال «باستانی پاریزی» و «هوشنگ مرادی کرمانی» را هم نباید نادیده گرفت. این جای خالی که در واقع پاشنه آشیل ادبیات ایران است، نبود نگاه هستی شناسانه است. بسیار از رمانهایی که بزرگان مینویسند، صرف نظر تصویر سازی خوب، نگاه جدیدی به خواننده نمیدهند. بنابراین در مقابل این چهرهها که تلاش میکنند خلاهای ادبیات را پر کنند و به مخاطب جهانبینی بدهند،بنده در مقامی نیستم که دفاعی از رمانم داشته باشم. بنده می خواستم در انتهای رمان پرسپکتیوی ارائه دهم که مقداری از زیباییهای دنیا را نیز نشان دهد. ولی با صحبتهای دوستان متوجه شدم این تصویر در رمان به خوبی جا نیافتاده است. به نظرم رسید که نباید در انتها سایه روشن ایجاد میکردم و رمان را با همان قاطعیت جاری در داستان به پایان میبردم.
او استفاده از اساطیر برای داستان گویی را تعمدی دانست و گفت: ما در گذشته خود متون و ادبیات فاخری داریم که باید از آن استفاده کنیم. غربیها از داشتههایشان استفاده کرده اند. همین تعبیر سنتی از انسان که میگوید انسان هم زمان هم شر است و هم خیر بسیار مهم است. خود بحران زده انسان که از بیرون مددی به او نمیرسد بی پناه است و شایسته پرداخته شدن. ما از اسطورهها و بزرگان علمی و فرهنگی مان غافل مانده ایم و امروز بار سنگینی بر شانههای ناتوان ما قلم به دستان است تا کارهایی که مدیران نمی کنند ما انجام دهیم. در این میان طبیعی است که آزمون خطا صورت گیرد.