چند سال پیش، زمانی که تبریز زندگی میکردم با مردی آشنا شدم که شبیه «مارکز» بود؛ اگر کسی از وی زمانی که پشت میزش نشسته و کتاب میخواند عکس میگرفت، میتوانست بهجای عکس مارکز آن را منتشر کند و بگوید با مارکز دیداری داشته.
مردی که کتابخانهی شخصی خودش را منتقل کرده بود به مغازهای کوچکی در یکی از خیابانهای نسبتن شلوغ تبریز تا امثال من که نمیتوانست کتابهایی را که دوست داشت با پول خودش بخرد و بخواند، کتابهای نایابی را که هر کدام شاید چند برابر قیمتشان در کتابفروشیها فروخته میشدند، به امانت بگیرد و بخواند. همانجا بود که اولینبار «صد سال داستاننویسی» «حسن عابدینی» را به امانت گرفتم و خواندم و هر جا به اسمی برخوردم، که تا به آنروز به گوشم نخورده بود، از همین مردی که شبیه مارکز بود و آنقدر کتاب خوانده بود که اغلب نویسندگان گمنام و صاحبنام را بشناسد، کمک میگرفتم و او توضیح میداد این کیست و آن کیست و چه کتابهایی چاپ کرده و کدام داستانش خوب یا بد است. اولین داستانهایی که از «بهمن فرسی» خواندم همانجا بود. مجموعهداستان «دوازدهمی» و «زیر دندان سگ» و بعدها با پیگیریهای خودم یکی از موفقترین رمانهای فارسی یعنی رمان «شب یک شب دو»اش را، که با فرم نامه نوشته شده و هنوز هم جزو محبوبترین رمانهایست که خواندهام را خواندم. داستانهای «اکبر سردوزامی» را هم از همانجا به امانت گرفتم و خواندم و با داستاننویسان زیادی در این کتابفروشی آشنا شدم که هنوز هم داستانهایشان را دوست دارم و گاهی دلم میخواهد مثلن تک داستان «ناگهان عبدالحسین خان...» نوشتهی «محمد کلباسی» از مجموعهداستان «سرباز کوچک» را دوباره بخوانم و یا تک داستانهای زیادی که یک بار در مجلدی چاپ شدهاند و شاید خیلیها از نسل من حتا نمیدانند چنین نویسندهای وجود دارد.
داستان «وضعیت» نوشتهی «محمد شریفی» هم از همان تک داستانهاست. شریفی را هم به همان روش که گفتم شناختم. اما مجموعهداستاناش را نخوانده بودم. تنها داستانی که از او خوانده بودم داستان کوتاه «وضعیت» بود. تک داستانی که در یکی از شمارههای «گردون» چاپ شده بود و در کتابخانه مردی که شبیه مارکز بود و هست و هنوز هم بیشتر نویسندهگان تبریز اغلب کتابهایی که میخوانند از طریق همین آدم استثنایی میتوانند به این کتابها دسترسی پیدا کنند، موجود بود. تک داستانی که کافی بود تو را مجاب کند تا بروی دنبال دیگر آثار همین نویسنده بگردی. ولی نمیدانم چرا قضیه به همین جا ختم شد و من هیچوقت داستان دومی از محمد شریفی نخواندم. شاید به دلیل اینکه محمد شریفی تنها همین مجموعه داستان «باغ اناری» را منتشر کرده بود و دیگر اثری از او چاپ نشده بود. تا اینکه نشر آموت مجموعهداستان «باغ اناری» را منتشر کرد و چند روز قبل در نمایشگاه کتاب، این مجموعهداستان را خریدم و داستان وضعیت را دوباره خواندم. داستانی که دوست داشتم دوباره بخوانمش و همان حس خوشایندی را که در خوانش اول داشتم دوباره تجربه کنم. قرض از نوشتن این یادداشت مختصر هم همین است. معرفی مجموعهداستان «باغ اناری» به محدود مخاطبان این وبلاگ در روزهاییست که نمایشگاه کتاب تهران برپاست. برای همین خلاصهای از داستان وضعیت را میآورم تا مخاطب با فضای داستانهای شریفی آشنا بشود.
داستان «وضیعت» روایتگر پوچی و روزمرگی آموزگار پیری در روستایی دور افتاده است. آموزگار پیر وارد کلاس میشود و شاگردی که به تنهایی در کلاس خوابیده، میگوید: «برپا» و بعد خودش میگوید: «برجا» و مینشیند.
شروع داستان مواجهه خواننده داستان، با موقعیتی سؤالبرانگیز است. مخاطب در همین چند سطر اول از خودش میپرسد: چرا در کلاس تنها یک شاگرد حضور دارد؟ و از رفتار عجیب شاگرد متعجب است. با این همه آموزگار پیر دفتر حضور غیاب را باز میکند و یکییکی نام دانشآموزها را صدا میزند. همه غایب هستند و این را تنها دانشآموزی میگوید که در کلاس نشسته: (آقا از جلالالدولهای تا آخر همه غایبن.) آموزگار پیر میپرسد: (کجا رفتهان؟!) و چون جوابی به این سوال داده نمیشود همین سوال را مخاطب نیز از خودش میپرسد. داستان همینطور جلو میرود و آموزگار که با صدای بلند فکر میکند و دانشآموز که دیالوگهای آموزگار را به جای دیکته مینویسد و تکرارهای عمدی از طرف نویسنده، فضایی غیر طعبیی ایجاد میکند که مخاطب باید منتظر بماند تا در پایان داستان به جواب سوالهای خود برسد. آموزگار پیر که حوصلهاش سر رفته کلاس را ترک میکند و هنگامی که میخواهد از در مدرسه بیرون برود، مستخدمهی مدرسه وارد میشود و با دیدن آموزگار میگوید: «جمعهها که مدرسه تعطیله آقا!) و آموزگار پیر هاج و واج میپرسد: (مگه امروز دوشنبه نیست؟!) و میپرسد: پس چرا «علی براتیانی» همان تک شاگرد توی کلاس، آمده؟ مستخدمه هاج و واج میگوید: (علی براتیانی که دو هفتهی پبیش عمرش را داد به شما!) و تازه همینجاست که وحشت آموزگار پیر با شگردی منحصربهفرد به مخاطب القا میشود.
شریفی نویسندهای است که با شگردهای کلاسیک داستاننویسی آشنایی خوبی دارد. گاه نثر و فضای داستانهایش لحنی شاعرانه به خود میگیرند و در اغلب داستانهایش مخاطب در فضای وهمآلودی قرار میگیرد که شگرد او در این مجموعهداستان است.
مجموعه داستان «باغ اناری» شاهکار نیست، ولی برای کسی که دغدغه ادبیات جدی دارد، یکی از آثاری است که اگر نخوانیاش حتمن یک مجموعهداستان خوب را که در نسلی قبل از تو نوشته شده، از دست خواهی داد. شریفی نویسندهای است که اگر قرار باشد در دانشگاههای ایران درسی به عنوان داستاننویسی تدریس شود، حتمن به خاطر داستان کوتاه «وضعیت» از او و داستانهایش نام خواهند برد.
منتشر شده در وبلاگ «پاراگراف» سه شنبه 21 اردیبهشت 1389