حامد داراب/ تهرانامروز: بیتردید یک کتاب برای اینکه در کوتاهمدت از مخاطبانی انبوه برخوردار شود (مخاطبانی که در درجه بعد بتوانند ارزشهای کتاب را دریابند)، ضروری است ابزاری برای معرفی و تبلیغ وجود داشته باشد که علاقهمندان را قانع کند به مطالعه یک کتاب بنشینند.
این ترویج میتواند گونههای مختلفی داشته باشد، از تبلیغ مستقیم کتاب بگیر تا نقد و معرفی آن و حتی جذابیت عنوان خود کتاب که میتواند کارکردی موثر در این زمینه داشته و بهمثابه ابزاری برای جلب توجه و کنجکاوی مخاطب، طیفی از آنها را قانع کند که کتاب را برای مطالعه بهدست گیرند.این مسئله در رابطه با کتاب مورد بحث ما در این یادداشت، اثری از «حمیدرضا امیدی سرور» که به تازگی توسط نشر «آموت» منتشر شده نیز صدق میکند. عنوانی که بیاغماض انتخاب لایقی برای این رمان بوده، البته نهتنها بهدلیل ماهیت کنجکاویبرانگیز و دعوتکنندهاش؛ زیرا در متن رمان، شاهد دگرگونیهای شایسته توجهی هستیم که عنوان و روایت داستانی رمان را در تناسب با یکدیگر قرار دادهاست. پیش از هر چیز باید به این نکته اشاره کنم که «از پائولوکوئلیو متنفرم!» رمانی است که خوب شروع نمیشود، کند پیش میرود و با سیر منطقی خاص خودش به پایان میرسد؛ اما از سوی دیگر از ساختاری باز برخوردار است که چشماندازها و صداهایی چندگانه را بهکار میگیرد، به سراغ به امور معمولی و لحظههای عادی زندگیمیرود و پای آنها را در قالب مصالحی داستانی به ساحت رمان میکشاند و آغوشش را برای مواد غیرداستانیای که اقتدار مولف را کاهش میدهد میگشاید.
طرح اساسی رمان «حمیدرضا امیدی سرور» چیزی جز تراژدی وجود انسانی نیست که بهواسطه نحوه ارائه متفاوت و دو وجهیاش که البته مخاطب را بهزحمت نمیاندازد تغییر شکل داده است. در صورت اول، میتواند حکایت نویسندهای باشد در پی نوشتن یک رمان و در صورت دوم، رمانی است نوشته شده که شخصیت اصلی داستانش مملو از بدبینیهای طعنهآمیز یک نویسنده متفکر است
دراماتیزه کردن این لحظههای معمولی در طول روایت تجربه دشواری است که نویسنده میکوشد به انجام برساند و مهمتر از همه اینکه فرآیند آفرینش خود را بیپرده آشکار میکند و در مجموع شرایطی را فراهم میآورد که مخاطب فرصت اندیشیدن داشته باشد. شخصیتهای رمان از طبقات و حلقههای اجتماعی متفاوت به شیوههای ویژه خود و از دیدگاههای گوناگون خود سخن میگویند و قهرمان اصلی رمان در روند داستانی آن از زندگی خصوصی خود جدا و بهصورتی هیپنوتیزه درگیر یک رویداد شدهاند، همچنین بهدلیل اشاره رمان به مکانها و اشخاص حقیقی و نامهاي آشنا (صادق هدایت، بهرام صادقی و...) گویی یکپارچگی و درهمآمیختگی زندگی شخصی خواننده، با تجربهای که رمان عرضه میکند، برهم کنش یافته و حسی تازه و عمیق را میآفریند. از حیث فضا، این رمان، حجمی را ترسیم میکند به دام افتاده در میان شخصیتهای خود، فضایی که در آن میتوان اندیشه، احساسات و اعمالی انسانی را یافت و دست آخر اینکه نویسنده در اولین کتاب خود توانسته بیان شایستهای را پیدا کند و با آن، چرخش دراماتیک - تراژیک رویدادهایش را پیش ببرد؛ رویدادهایی که گویی تعمدا هیچ اجبار و تعهدی برای دراماتیزه کردن یا غافلگیر ساختن مخاطب خود ندارند.
با توجه به این موضوع باید گفت که طرح اساسی رمان «حمیدرضا امیدی سرور» چیزی جز تراژدی وجود انسانی نیست که بهواسطه نحوه ارائه متفاوت و دو وجهیاش که البته مخاطب را به زحمت نمیاندازد تغییر شکل داده است. در صورت اول، میتواند حکایت نویسندهای باشد در پی نوشتن یک رمان و در صورت دوم، رمانی است نوشته شده که شخصیت اصلی داستانش مملو از بدبینیهای طعنهآمیز یک نویسنده متفکر است که جامه بر تن خوشباوریها و قوانین خوش ظاهر امور اخلاقی و شخصی و اجتماعیاش در طول رمان دریده میشود و در پایان با تمام افکار به ظاهر درخشانش، لخت و بیحفاظ در مقابل خود قرار میگیرد.
شخصیتهای دیگر در صورت اول رمان واقف بر وضع و حال و موقعیت خود و تمام اشخاص دیگر هستند و در صورت دوم، بهکلی از وضع آینده خود و دیگران بیخبرند و همانند عناصر شیمیاییای هستند که دست نویسنده، آنها را به جان یکدیگر میاندازد تا نتیجهگیریهایی کند. از این نگاه «امیدی سرور» با نوع نوشتار تجربیای که بهوجود آورده به امیال وهدفهای پنهانی روح اشخاص رمانش دست مییابد و شاید این همان موضوعی است که باعث شده است صحنهها، زمان و روابط در این رمان چهارصد صفحهای، لغزنده و فرار باشند. اثر کلاسیک مدرنی مثل «از پائولو کوئلیو متنفرم» نمودار بارز تمایل نویسنده برای ارائه اثری است که درک بهتر و عمیقتر آن نیازمند آگاهی و دانشی پیرامون ارجاعاتی است که نویسنده به شکلی بینامتنی بهکار گرفته و با وارد کردن آن به دنیای رمان خود و بخشیدن هویتی تازه بدانها به اثر خود غنا میدهد. از اینرو مخاطب این رمان مدام با این دغدغه روبهرو میشود که در میان خیل کدهای نیازمند رمز گشایی در این اثر، کدام یک از چشم او پنهان مانده است. بهنظر میرسد که «حمید رضا امیدی سرور» هنگام نوشتن این رمان، با تدارک مآخذ و اشاراتی که با دقت و ریزبینی تحسینبرانگیز، به فیلمها، داستانها و رمانها و شخصیتهای حقیقی دارد؛ نویسنده کهنهکار و با تجربه یا استاد دانشگاهی را در نظر داشته که پیش روی شاگردان و مخاطبان خود، شیفته ذکر منابع و مآخذ و تلویحات است، از این منظر بر این باورم که در جغرافیای ما این نوع نگارش رمان، که گویی نویسندهاش در رویارویی با بار انبوه گذشته و همچنین دلواپسی عدمتاثیر اثرخویش و گذشتگان، کوشیده است بیثباتی زیباییشناسانه ادبیات و هنر زمان خود را با سطرها، روایتها، عنوانها و شخصیتهای ادبیات و هنر گذشته جبران کند و در آفرینشها، کشفها و فضاهای خود؛ ادبیات و هنر گذشته را به خدمت بگیرد، نگارشی سودمند خواهد بود. چراکه نهتنها نوعی نگارش پیشتاز بهحساب میآید بلکه نمونه آغازین انعکاس این واقعیت عجیب تاریخی است که «زمان حال» برخلاف نام خود صرفا بدین معنا نیست که بعد از «زمان گذشته» آمده است، ظاهرا زمان حال در کل مسیر خود زمان گذشته را زیر سایهاش گرفته است و این موضوعی است که در ذات روایت داستانی «از پائولو کوئلیو متنفرم» نیز در جریان است.
با توجه به این، گویی هیچ انگاری فلسفی، زیربنای رمان «از پائولوکوئلیو متنفرم» بوده و بسیاری از شخصیتهایش این موضوع را بهطور نهان و آشکار بهعنوان بزرگترین کشف خود به خواننده ارائه میدهند. در این رمان نویسنده، اثر خود را بهعنوان قله فرآیند تاریخی معرفی میکند؛ فرآیندی که هیچ انگاری، بهمثابه یک حقیقت ذرهذره در آن آشکار میشود و گویی رمان به آگاهی خود از این حقیقت فخر میفروشد و وانمود میکند که انگار تنها رمانی است که نیاز به تغذیه از راه توهم ندارد.
در پایان از حیث بار روانی اثر باید اشاره کرد که «از پائولوکوئلیو متنفرم» مخاطب را نیز همچون شخصیتهایش در یک «زمان روانی» قرار میدهد، زمانی که به دلایل متعددی همچون تردید، عدم قطعیت، استیصال و نومیدی، غیر از آنکه فضای حسی یک شخصیت داستانی را متبادر میکند، فضای حسی مخاطب را نیز به چالش میکشاند. لذت به ظاهر احمقانه یک شخص برای رسیدن به مقصودش که گویی میتواند دریچه تازه ای را به روی نویسنده به روزمرگی رسیدهای باز کند که انگار بهسختی خود را به دنیا و پیرامونش وصل کرده است، پیش از آنکه یک درد شخصی را منعکس کند نوعی داغ اجتماعی را عرضه مینماید، داغی که انگار حرف دل یک نسل و البته یک قشر را به میان میکشد. دست آخر اینکه «کافههای کنار هم قرار گرفته»، «پارک دانشجویی که دیگر جای دانشجوها نیست»، «پارک دونفرهها که قبل از این انبار مهمات بوده»، «دکه روزنامهفروشی» که بیشتر از روزنامه، سیگار میفروشد و... بهنوعی، وارونگی ارزشهای یک شهر و اجتماعش را بیان میکند. بیانی که با قلمی یکدست، روایتی گیرا و عمیق و نشانههایی قابلتامل نوشته شده است.