روزنامه مردم سالاري (تبسم غبيشي): ریاضیات علم توصیف و درک نظمی است که در وضعیتهای ظاهراً پیچیده نهفته است. دانشی که «کمیت» و «ساختار» و «فضا» و «دگرگونی» را بررسی میکند.بنابراین مطابق این اصول و تعریفها کلّ ساختار کتاب «خدمتکار و پروفسور» از قوانین ریاضی تبعیت میکند؛ به این معنا که در این رمان همهچیز از جایگاه تثبیتشده و ثابت خود عدول میکند و از «کمیت» خود پا فراتر میگذارد، «ساختار» پیشین خود را میشکند و «فضا»ی وابسته به خود را تغییر میدهد و «دگرگون» میکند تا فضای تازهای بسازد.در پس این روند تغییر و دگرگونی، نظمی تثبیتشده دچار «آشوب» میشود، فضا را متزلزل میکند و آنگاه در این بینظمی، نظمی نو پدید میآید که پیرنگ داستان «خدمتکار و پروفسور» از آن زاده میشود: بینظمی در نظم.
رمان «خدمتکار و پروفسور» نوشته یوکو اوگاوا است که با ترجمه کیهان بهمنی و توسط نشر آموت منتشر شده است. «خدمتکار و پروفسور» داستان زن خدمتکاری است که توسط شرکت خدمات خانهداری برای کار به خانه پروفسوری میرود که «حافظهاش دقیقاً هشتاد دقیقه را ضبط میکند، نه بیشتر نه کمتر.»بنابراین داستان با کمیتها آغاز میشود. «آنموقع من جوانترین زنی بودم که در آن شرکت برای کار ثبت نام کرده بودم و البته پیش از آن ده سال سابقه کار داشتم.» و با چینش «کمیت»ها کنار هم به «ساختار»ش شکل میدهد: «هربار که مستخدم خانه او را عوض میکردند یک ستاره آبی پشت کارتش میخورد و بدین ترتیب آن موقع نُه تا ستاره پشت کارتش خورده بود.»
بدین ترتیب راوی داستان وارد «فضا»یی تازه میشود که عجیب و ناآشناست و باید به آن خو بگیرد: «باید از دوشنبه تا جمعه هر روز رأس ساعت ۱۱ صبح بیایی، برایش نهار درست کنی، خانه را تمیز کنی، خریدهای خانه را انجام دهی، شام درست کنی، ساعت هفت غروب هم بروی.همینقدر کافیه». در حالی که درمییابد نظم خانه پروفسور دایرهای پیچیده از بینظمیهایی است که باید «دگرگون» شود و نظمی نو پدید بیاورد، حال آنکه این چرخه پرتلاطم نظم و بینظمی در شخصیت خود پروفسور است. دانشمندی که حافظهاش تنها هشتاد دقیقه دوام میآورد و «انگار تو سرش فقط یک نوار هشتاد دقیقهای است [و] مدام مجبور است اطلاعات جدید را روی اطلاعات قبلیاش ضبط کند».
بنابراین بینظمی ظاهری پروفسور هم درنتیجه تکرار منظم همین نوار هشتاد دقیقهای است و هم برای غلبه بر آن: خدمتکار با پیرمردی آشفته روبهرو میشود که به همهجای کتوشلوارش تکهکاغذهایی سنجاق شده تا نکات ریز و درشت زندگیاش را یادآوری کند: «به نظر پروفسور (…) من همواره یک خدمتکار جدید بودم و او اولینبار بود که من را میدید. بدینترتیب هر روز صبح پروفسور همان حالت کمحرفی و خجالتیاش را داشت.شماره سایز کفش یا شماره تلفنم را میپرسید. [...] پاسخ من هرچه که بود بلافاصله پروفسور نکتهای جالب در آن مییافت. انگار به شکلی طبیعی و بدون اینکه به خود زحمتی بدهد سیلی از حرفها درباره فاکتوریالها و اعداد اول به ذهنش هجوم میآورد.»
اما خدمتکار بیتوجه به تمام نُه ستارهای که نشانگر ناتوانی خدمتکارهای پیشین یا شرایط پیچیده کار جدید اوست، شروع میکند به کشف و درک «نظم»ی که در این تکرارها «نهفته» است و این تکرارهای کسلکننده را بدل به بازیهایی زیبا میکند که در آن ریاضیات دوباره کشف میشود، پروفسور به شوق میآید و خدمتکار را علاقمند میکند.کمکم پسر خدمتکار نیز به این فضا وارد میشود و با این ورود اجباری، ریاضی، روابط انسانی، کنشهای داستانی و نظم در «ساختار» داستان مستحکمتر شود.اگرچه سایه پیرزنی که با حضور منفعل و بیتأثیرش از ابتدای کتاب تلاش شده تا ساختار این نظم جدید را تهدید کند، نه فضای خانه پروفسور را، که ساختار رمان را خدشهدار میکند. حضور بیتوجیهی که پررنگ شروع میشود: منع و حکم میکند، عصا را فشار میدهد، دستهایش میلرزد، قدرتمندانه قانون وضع میکند و بیرحمانه سکوت میکند، اما حتی درنهایت عکس قدیمیای هم که اجوانی او پیدا میشود گره از داستان بهظاهر مرموز او نمیگشاید و حتی «دگرگونی» شخصیت سرد و قهارش به مهربانی و عطوفت، نمیتواند روندی قابل قبول و پرکشش به این شخصیت بهظاهر کلیدی اما غیرموجه داستان «خدمتکار و پروفسور» بدهد.
رمان «خدمتکار و پروفسور» رمانی است پُرکشش و روان که تقابلهای فقر و ثروت، جوانی و پیری، هوش و فراموشی، عطوفت و سختی، علم و کمخردی را در کنار هم قرار میدهد و جذبهای میسازد که خواندنی و آموختنی است. در این کتاب فرمولهای ریاضی چنان در دل سطرهای داستان جا خوش کردهاند که گویی بازوهای مستحکم ادبیاتاند.