تا مدتی پیش اگر کسی میخواست کتابی از نشر اموت تهیه کند و بخواند و حظ ببرد، خیلی که خوشاقبال و خوششانس بود باید برای رسیدن به مرادش، برای رسیدن به گرانبها کالایش چند کتابفروشیای را میگذراند، بیانصافی است اگر بگوییم کتابی از آموت و نویسندگانش پیدا نمیشد، میشد، اما در لابهلای کتابهای دیگر در قسمتی سوت و کور از قفسه... خود من زمان طولانی برای پیدا کردن رمان بیوهکشی صرف کردم اما نیافتم که نیافتم و شاید اگر لطف خدا نبود هیچگاه چشمانم فرصتی برای خواندن زندگی «خوابیده خانم» و «بزرگ» نمیافتند.
اما امروز در این شهر کتابفروشیای محبوب و مشهور است که به آثار نشر آموت اهمیت داده باشد. از روزی که خاما چاپ شد مرتب پیگیرش بودم تا ببینم کجا میتوانش یافت و تا امروز نشده که کتابفروشی بببنم و داخل شوم و خاما در آن حضور نداشته باشد...
چند هفتهی پیش پا در کتابفروشیای گذاشتم که چاپ اول خاما را داشت، عجیب اینکه باز هم گذرم به آنجا افتاد، خاما و چاپ سومش در میز برترینها و محبوبترینها بودند، اما امروز؛ امروز تا وارد دنیای کتاب شدم مستقیم به سمت قفسه پرفروشها رفتم، خاما در قلب قفسه بود، آنجا بود که ذوق کردم و هنوز به میز پیشنهادات نرسیده شروع کردم به عکس گرفتن و فرستادن، چند دقیقه بیشتر طول نکشید که چشمم به میز سفید پیشنهادات افتاد، بدون اغراق بیشتر کتابها از نشر آموت بودند اما خاما نبود! متعجب شدم، به این فکر میکردم که چرا خاما نیست؟ در این افکار بودم که نگاهم چرخید به سمت میز دیگر، خاما به تنهایی صدرنشین و بالانشین آنجا بود...
علیرضا بغدادی