قصه آب و مردمان روایت عجیبی است. آب جاری در بستر یک منطقه بر خلقوخو، نگاه به زندگی و روابط اجتماعی آن دسته از مردمان تاثیر مستقیم میگذارد.
چنین مردمی که با رود چشم بگشایند، با رود ساعات روز را بگذرانند و آخر شب در کنار همان رود خستگی روز رفته را از تن به در کنند. نویسندگان چنین جمعی از موجهای رود در امان نمیمانند.
حضور زایندهرود را میتوان در آثار هنرمندان اصفهانی در تمامی دورانها یافت، چه در شعرهای گذشتگان و چه در داستانهای معاصر. زمانی نه چندان دور اصفهان مهد داستاننویسی ایران بود و جُنگ اصفهان نگین انگشتری ادبیات معاصر فارسی. از میان این جمع نویسندگان بزرگی سر بر آوردند که با غور در داستانها، نوشتهها و حتی جهانبینیشان ردپای زایندهرود به خوبی نمایان میشود.
از میان آن جمع میتوان به داستان «فردا در راه است» بهرام صادقی، رمان «بره گمشده راعی» و داستان «جبهخانه» هوشنگ گلشیری، رمان «شب هول» هرمز شهدادی و... اشاره کرد که زایندهرود به صورت مستقیم و غیرمستقیم در آنها آمده و گاه به جزئی جداناشدنی از این آثار بدل شده است.
#بیژن_بیجاری اما در این بین همواره با آب و رود در نوشتههای خود دست به گریبان بوده و کلنجار میرفته است.
بیژن بیجاری نویسنده اصفهانی متولد 1330 در مجموعه داستانهای خود #عرصه_های_کسالت ، #پرگار و #قصه_های_مکرر به حسب زندگی و روزگاری که از سر میگذرانده، پیوندش نیز با آب و رود مدام در حال تغییر و تحول بوده است.
روزگاری به آب و رود نگاهی اسطورهای داشته، بعدها و با نزدیک شدن به ایام مهاجرت از آن نگاه فاصله گرفته زایندهرود را عینیتر دیده و در آخرین داستانهایش آب وجهی خوابگونه و استعاری پیدا میکند.
داستاننویسی بیجاری با رود و آب آغاز میشود. در دو داستان ابتدایی از اولین مجموعه داستان، حضور رود نخ تسبیحی برای گره زدن خط داستانی میشود. در داستانهای «همسایه آب» و «آسیب آب» از مجموعه «عرصههای کسالت»، آب رفته رفته خود را به بازیگر اصلی صحنه تبدیل کرده و سرنوشت داستان را رقم میزند. با بررسی بیشتر رود و آبی که در بستر آن جاری است نقش اسطورهایش نمایانتر میشود.
البته نگاه بیجاری به اسطوره آب در آغاز هر دو داستان یادآور وجه آفرینندگی آب است. در ابتدای هر دو داستان آب زندگی بخش است؛ در یکی تاثیر مثبتش را در جزء جزء زندگی یک خانواده کوچک میگذارد و در دیگری تنها رود شهر به مظهر ادامه و بقا زندگی مردمان آنجا بدل میشود. اما با پیشرفت داستان هرچه بیشتر این نگاه رنگ و بوی منفی به خود گرفته و از تصور عام فاصله میگیرد.
اینجاست که دیدگاه خاص نویسنده خود را نشان میدهد، بیجاری روی دیگر اسطوره آب را به نمایش میگذارد و آن وجه بیرحم آن است.
در «همسایه آب» تنها را رهایی از بیماری کودک، تن سپردن پدر به آزمون آب میشود و بعدها پسر نیز به دنبال یافتن پاسخ سوالات بیشمار، همچون پدر خود را در آب رود غرق میکند.
در «آسیب آب» هم رود به تنها همدم خود رحم نمیکند، تنها کسی که به نوعی نقش نگهبان اسطورهای رود یعنی آناهیتا را بازی میکند و با رود حرف میزند. زمانی که در حال لو دادن مکالمات خود با رود، برای راوی داستان است به ناگاه دچار خشم آسمان و آب شده و در سیلی که از بارانی تابستانی به راه افتاده غرق میشود.
با رسیدن موعد مهاجرت، رود در داستاننویسی بیجاری نام میپذیرد و میشود زایندهرود. شهر در داستاناش مکان مییابد و میشود اصفهان و اینگونه است که در اولین داستان از دومین مجموعه، زندهرود بیجاری شکل میگیرد.
در داستان «همچون یک کارت پستال» از مجموعه «پرگار» نویسنده انگار که بخواهد به تقدیر مقدر شده برای خود اشاره کرده و زودتر آن را پیشبینی کند، به روایت مهاجری ایرانی میپردازد که شبی در یکی از شهرهای آلمان به یاد روزهای کودکی در زادگاه خود اصفهان میافتد.
جالب آنجاست که در روایت کودکی راوی داستان هم صحبت از یک مهاجر است، سخن از قایق چوبی بزرگی است که یکی از مهاجران لهستانی جنگ جهانی، در اصفهان، در مغازه کوچک خود ساخته است و راوی کم سن و سال داستان هر بار در راه مدرسه به آن مغازه سرک کشیده، پنداشته که مهاجر با آن قایق چگونه از لهستان تا به اصفهان آمده است...؟ راستی هر مهاجری چگونه از خاک و آب و رود خود کنده شده و به گوشهای از این جهان پرتاب میشود...؟
راوی میپندارد که آن قایق را روزی از روزها، در زمستان اصفهان بر موجهای زایندهرود دیده که به آب انداخته شده، بالا و پایین میرود و شناور است. به مرور انگار که آب جاری در رود استعارهای میشود از رفتن و قایق برساخته روی آن محملی برای مهاجرت و گریختن، گریختن از سر اجبار، ناچاری و یا هر دلیل دیگر. یا با نگاهی بالعکس میتوان ایده ساختن قایق به آن بزرگی در رود کم عمق زندهرود را نمودی از تلاش برای بازگشتن دانست.
هر چند ذهنی، همانند راوی که شبی در بازگشت به خانه در رستوران با خیال خود به اصفهان بر میگردد شاید ایستاده بر دماغه قایقی چوبی بر زایندهرود.
در پایان این دوران و با سکونت نویسنده اصفهانی در ینگه دنیا باز هم با تغییر نگرش وی به آب روبهرو میشویم. در داستانهای مجموعه آخر یعنی «قصههای مکرر» آب بیشتر در خواب و رویاهای راویان هویدا میشود. رویا و کابوسهایی که باز هم در ساحل اتفاق میافتند، اما اینبار ساحل اقیانوس که ناگفته پیداست از محل سکونت جدید بیجاری سرچشمه گرفته است.
در این داستانها بیشتر آب و اقیانوس با زنان داستانهای بیجاری همراه میشود، با همسر و یا دختران راوی، حضوری گره خورده با خاطرات راوی از نزدیکانش و البته موطناش. انگار که آب و اقیانوس حالا برای نویسنده تداعیکننده جنسیت مونث و مام میهن میشود و یا شاید هم یادآور زادگاهش، شهری در مرکز ایران، اصفهان و رودی در میان آن، زایندهرود.
یادداشت از: مهدی وحید دستجردی خبرنگار ایسنا - منطقه اصفهان
http://isfahan.isna.ir/Default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=76065