الان بیشتر از هرچی عذابوجدان دارم چرا اسم شما را نبردم در لایو امروز. لایو تمام شد و ساینا شروع کرد چند تا ازم عکس گرفت و صدایم کردند که کیک بخورم که پست زهرا را دیدم و بعد یادم افتاد اسم زهرا را نگفتم که همین الان که شما مشغول خواندن این یادداشت هستید، توی سایت مشغول پیدا کردن کتابهایی است که اسم و جلدشان با هم نمیخواند. یا فاطمه که همیشه بیدریغ همراهی کرده یا نیایش که از آغاز بوده و حالا خوشحالم دانشجو شده یا فروغ یا خود شما که همیشه بودید.
این از معایب برنامهی زنده است که آدم فیالبداهه حرف میزند و یادش میرود چه گفته و چه نگفته که من آدم نوشتن هستم تا آدم گفتن.
لایو که تمام شد فوری پیام مهربانجان آمد که «خیلی وقت بود سخنرانی نکرده بودی آقای ناشر. دل ملت شاد شد. عالی بود.»
دلم قرص شد اما برایش نوشتم «خوب بود واقعا؟»
گفت «خوب بود. برو از مهمانانت پذیرایی کن بعد یه یادداشت هم بنویس.»
نوشتم «چشم.»
و نوشت «بعدش برو کمی آروم بگیر که دو هفتهی سخت رو پشت سر گذاشتی.»
و ماندم چه بنویسم دربارهی خودش که سالهاست قدم به قدم مراقب آموت بوده و کتابفروشی را رسما او راه انداخت نه من. سایت را دنبال کرد و وقتی که مثلا من دنبال سایت بودم، او دنبال پیگیری #کتابنامه ی جدید بوده و جلد کتابهای جدید و
امروز حرفهایی زدم که شاید این طرف و آنطرف نوشتهام. از اینکه #نشر_آموت سال ۱۳۸۳ مجوز گرفت اما آنوقتها خبرنگار_مترجم بودم و جرات ورود به این کار را نداشتم تا وقتی چسبیدم به نشر و اولین کتاب ۲۸ آذر ۱۳۸۸ منتشر شد. بعد سختیهای راه و نمایشگاهها و بعد جذب نویسنده و مترجم و آنوقت رسیدن به کتابفروشی در ۲۸ آذر ۱۳۹۷ و ماندن و بودن و رسیدن به امروز که ۲۸ آذر ۱۳۹۹ است و راهاندازی سایت فروش آنلاین کتابفروشی.
در تمام اینمدت اگر شماها نبودید و کتاب نمیخواندید، فعالیت ما بیمعنا میشد.
در تمام این مدت اگر کتابفروشیها و شهرکتابها کتابهای #نشر_آموت را نمیگرفتند، چطور باید کتاب به دست شماها میرسید؟
در تمام این مدت خیلیها بودند تا کتاب به شماها رسیده؛ از نویسنده و مترجم گرفته تا حروفچینی و صفحهآرایی و نمونهخوانی و ویراستاری و لیتوگرافی و چاپ و صحافی و پخش.
امروز هم رفت و شما ماندید. بمانید تا همیشه.
ایرادهای سایت فروش آنلاین کتابفروشی آموت را به ما بگویید تا بهتر بشویم:
https://www.instagram.com/p/CI8f9AMgg74/?igshid=15hnl6kqatrpw