این عکس را امروز گرفتم. حس عجیبی داشتم. آخرین جلسه ی ضبط #سه_گانه_یوسف_علیخانی بود در #انتشارات_صوتی_آوانامه. چهار داستان مانده بود که امروز خواندم و لحظهی آخر دلتنگ بودم. دلتنگ لحظههایی که با کلمهها داشتم؛ کلمههایی که بیست سال از نوشتهشدنشان گذشته.
اولین بار وقتی #دامون_آذری پیشنهاد داد کتابی بخوانم برای #آوانامه ، ترسیدم؛ که یعنی میتوانم؟ خودش صدابرداری #بیوه_کشی را انجام داد و خوشبختانه اتفاق خوبی برایش افتاد بعدش.
بعد گفتند #خاما را بخوانم که #آرشام_فلاح شد صدابردار آن کتاب. دفتر آوانامه هم #تهران است و هم #بابل. دامون آن روزها نبود؛ مثل این روزها که بیشتر بابل است. دفتر تهران بیشتر برای ضبط است و ادیت و ویرایش صداها در بابل انجام میشود.
بعد از #خاما حنجرهام آسیب دید و ماجراها از سر گذراندم از بس ترساندند مرا. تا جایی که حتی گفتند «مشکوک به سرطان حنجره شدهای!» و مدام خرچنگی، چنگ میزد به گلویم و صدایم گرفت و از این دکتر به آن دکتر و دیگر از سال ۱۳۹۷ به این طرف، ترسیدم بلند بگویم. تا اینکه دکتر تشخیص داد فشار آوردهام به حنجره. راست هم میگفت خاما را در دو هفتهی فشردهی قبل از #نمایشگاه_کتاب_تهران آن سال خوانده بودم و بعد هم یازده روز پیاپی از صبح تا غروب در غرفه حرف زده بودم و حسابی، تارهای صوتی حنجرهام را آسیب زده بودم.
گذشت تا پارسال. عملا از پاییز امروز و فردا کردم و هر بار گفتند، همان ترس نگذاشت بروم پای کار. تا بالاخره بعد از عید، مصمم شدم دوباره امتحان کنم و حالا خوشحالم توانستم. اینبار #محمدرضا_غفاری_نیا زحمت صدابرداری #سه_گانه را برعهده داشت و ازش ممنونم که تحمل کرد؛ تمام سرفهها و مکثها و اشتباهاتم را و با سر صبر، خط میبرد که کلمهای را اشتباه نگویم.
و امروز که از در #آوانامه بیرون آمدم، دلتنگ این خانه شدم تا دو سه ماه دیگر، همت کنم و برای ضبط #زاهو به آنجا برگردم.
چرا وقتی آدم، داستان را میخواند، مخاطب بیشتر لذت میبرد؟
https://www.instagram.com/p/Ccf6UJtK4fv/?igshid=YmMyMTA2M2Y=