افسانه قدمی
فرانس لامارنس دنبال همان رویایی بود که به او فروخته شده بود.
رویا فروختن در جامعه کنونی بسیار آسان است. روزانه شاهد بسیار افرادی هستیم که میگویند که اگر فلان کار را انجام دهید درآمدتان دوبرابر میشود ، میتوانید زندگی رویایی بسازید.
اما هیچ خبری نیست ، و روزانه افراد زیادی با سرخوردگی و احساس طرد شدگی که فرانس دچارش شده بود مجبور به بازگشت به نقطه اول میشوند.
چند نفر از ما اینطور در جای جناب لامارنس بودهایم؟
قطعا لحظاتی بوده که خواسته ایم پوسته زندگی روتین را بشکنیم و وارد یک بُعد هیجان انگیز از زندگی شویم.
پنیرهلندی زندگی های کارمندی و روتین ماست.
که ترس از رفتن داریم. و باید توانایی رفتن را بیابیم.
داستان خانواده را خوب توصیف کرده ، مادری که فوت شده در ابتدا و فرانس هرجا احساس موفقیت میکند جای خالی عزیزش را احساس میکند و محتاج بودنش در شادی و غم است.
برادری که فقط نقش تفتیش کننده دارد و هرروز از کار او میپرسد، هیجان و تشویش او را دو چندان میکند ، همسری که حتی باوجود مهربانی اش ، فرانس میخواهد عقدههای بیرونی خود را بر سر او خالی کند. شبیه کسانی که در بیرون از خانه تنشها را جمعآوری کرده و در خانه بر سر خانواده خالی میکنند ، دیواری کوتاه تر پیدا نمیکنند.
داستان فرانس برای خیلی از ما آشناست. سطر به سطر ، دور زدن کارفرمای شرکت کشتی سازی ، در امید واهی بودن ، وقت را تلف کردن ، اهمیت به ظواهر در اتاق کار و در رویا بودن به جای واقعیت موجود.
همدردی همکاران سابقش بسیار زیبا بود.
درحالیکه فرانس فقط از بودن در جمع تجار ، نگرانی و خودکمبینی نصیبش شده بود.
بازگشت کنار همکارانش او را به شوق آورده بود.
اما از آقای اسخونبکه نمیشود خرده گرفت ، با دیدی که ایشان داشت ، در پی پیشبرد فرانس به سوی اهدافش و شرایط بهتر زندگی بود ، فکر میکنم اگر فرانس از پس کاری برنمیآمد باید در ابتدا با فکر بیشتر عمل میکرد و حتی زمان قرارداد بیشتر فکر میکرد.
ما همیشه شکست ها را از دیگران و عملکرد نادرست آنها میبینیم. درحالیکه در این داستان قطعا شکست فرانس مال خودش و نتیجه عملکرد خودش از ابتدا بود.
باشد که هر کلمه و کتاب چراغی باشد برای آیندهای روشن از آن ما.