وقت نشده که بروم به #پخش_ققنوس و از این مرد چیزی یاد نگیرم. هرچه در چنته دارد، روی داریه میریزد. قاعدتا سعیدخان رهنمایی، آموختهی #هادی_حسین_زادگان و هادی، تای دیگر امیرخان است و رود از چشمه، سرچشمه گرفته.
و عجیب اینکه گاهی آدمی چقدر باید خوشبخت باشد که نامش سعید باشد و فامیلیاش، نشانهای از وجودش؛ رهنمایی. و او راهنمای بسیاری از ناشران کشور بوده که روزی یک لا قبا بودند و حالا برای خودشان نامی شدند.
باید فقط آموخت. رهنمایی، راهنمایی میکند و میآموزاندت اما تو هم باید زمین آماده باشی و آمادهی پذیرش بذر.
مدیر اجرایی پخش ققنوس است و میز کارش، درست کنار باقی ویزیتورها و کارمندان پخش ققنوس. اتاق هادیخان فقط جداست، آن انتهای سالن که هیچوقت در این یازده دوازده سالی که دیدماش، بیکار نبوده.
سعیدخان رهنمایی همیشه وقتی میبیند میخواهم روی کتاب خاصی مانور بدهم، تاکید و تکیهاش بر این است که کتابها میآیند و میروند اما باید مانورت روی نشر باشد. اسم نشر را باید گنده کرد. همیشه میگوید «نگو فلان کتاب، بگو فلان کتاب #نشر_آموت»
سعیدخان بود که بهم یاد داد بیش از این که برای خودم و پخشیها احترام قائل باشم، به کتابفروشیها و شهرکتابها احترام بگذارم که بقای ما در گرو بقای آنهاست.
سعیدخان امن است. آدم نمیترسد هرچیزی را ازش بپرسد. شاید ریتم و روال کاریاش به او یاد داده که با همه بگوید و بخندد. به هم بگوید «بله قربان» و بعد دریغ نکند از راهنمایی کردن.
گاهی فکر میکنم برای او چه فرق میکند یک کتاب را نشر آموت درآورده یا هر نشر دیگری، او پخش کتاب است و هر کتابی فروخت، عزیزتر. با این حال آنقدر #جنتلمن هست که شیوههای کار را میگوید. میداند اگر من نشر آموت، ایدههایش را اجرایی کنم، سودمان در هم است و با هم بهره میبریم و هرچه ما زیرکانهتر و عاقلانهتر عمل کنیم، قاعدتا اعتمادی که از جامعهی کتابخوان، کنار رفته، برمیگردد.
امروز تلفنی با یکی از ناشران تازهکار صحبت میکرد دربارهی جلد کتابهایش. گفت «کتاب تازه مثل آدم تازهوارد است. فکر کن رفتی توی مهمانی. قاعدتا شیکترین لباسات را میپوشی که به چشم بیایی. بعد که شناختندت، بعد میتوانی با هر لباسی بروی، اما حالا تو باید شیکپوش باشی تا دیده بشوی.»
هر بار در پخش ققنوس، یک کلاس درس آماده، منتظر من ناشر است.
منظورش از لباس شیک را فهمیدید؟
https://www.instagram.com/p/CA7ZBwYAoPd/?igshid=idv5rwxwhw4g