حس غریبی داشتم برای جلسهی امروز
در تمام دوازده جلسهی قبلی این حس را نداشتم. آنقدر پیام از خوانندههای خاما رسیده که بیهیچمکث و تردیدی به خواننده پیشنهادش بدهم اما هراسم از امروز بود.
محسن_حکیم_معانی نویسنده و منتقد دقیق و محسن_فرجی نویسنده و منتقد صریح حرف زدند و هر کلمهای که گفتند ایمانام به خاما را دوصدچندان کردند و خوشحال جدا از خوانندهها، منتقدان حرفهای هم این رمان را پسندیدهاند.
اتفاق بزرگ دیگر جلسه این بود که نود درصد جمعیت خاما را خوانده بودند و دربارهاش چنان عاشقانه حرف زدند که دوست داشتم فقط گوش کنم.
خانمی شعری برای خلیل و خاما گفته بود که اشک توی چشمانم جمع شد.
خدایا شکرت
از مدیران کتابخانه_مرکزی شهر_قدس ممنونم که این امکان را فراهم کردند و این تجربهی بینظیر را امروز دیدیم.
حالا شهر قدس یا قلعه_حسن_خان برایم یک شهرک کوچک بین کرج و تهران نیست، بلکه جاییست که خاما در آن خوانده شد.