ایلیا آریایینژاد (روزنامه ایران): نويسنده «شوهر عزيز من» تا حدودي شاد است. ميداند كه اگر گذرش هم به حوالي پل كريمخان نيفتد، دفتر قديمي نشر آموت را هم در همان حوالي نبيند، هزاران نسخه از كتابش به دست مخاطبان رسيده است.
واقعاً هم رسيده و نرسيده به 10 ماه، رقم 6 هزار نسخه خوب است و حالا هم كه در چاپ چهارم آمار 8 هزار نسخهاي را به خود اختصاص ميدهد. فريبا كلهر ميتواند در همين فرايند از خاطره كاغذ تازه و بوي چسب و هواي گرم چاپخانه لابهلاي صفحات كتابش رماني تازه بنويسد. 14 فروردين بود كه كتاب او توزيع شد و درست دو هفته و اندي بعد از آن نسخهاي از «شوهر عزيز من» در كتابفروشيها نماند. براي او قاعدتاً اين اتفاق مهم است. نه اينكه نويسنده ناشناختهاي باشد، اتفاقاً خيلي از خانوادهها او را ميشناختند.
نويسندهاي كه براي كودكان آنان مينوشت، ساده و عاطفينويسياش قابل توجه بود، ميتوانست دوست خوبي براي بچهها باشد.
حتي پرتيراژترين كتابهاي سنين پايين را بنويسد، اما قصه اينبار فرق ميكرد. او اينبار براي خود والدين نوشته بود. سپيدهدمي يا شبي اتفاقي دست به قلم شد و كاراكترهايش اينبار آدم بزرگها بودند، آدمياني كه به يقين از جوهره و متريال رويا و نوستالژي ساخته ميشدند و انگار به جاي روح، خاطرات در جسم آنها دميده ميشد. نويسنده سابق كودكان، حالا با شوهر عزيز من دور تازهاي از كار خود را آغاز كرده است. نثر رمانش ساده و در بسياري از موارد توصيفي است. تكنيكهاي روايتياش به گونه خاطرهوار و گزارشي، شرح موقعيتهاي افراد در زمانها را بازگو ميكند. او همچنان كه خودش باور دارد، رمانهايش در يك مرز ميانه حركت ميكنند، به قول خودش نه فاخرند، نه عامهپسند.