زمستان نود و پنج بود، خانمی زنگ زدند که برای خرید کتاب حضوری بیایند دفتر نشر آموت . آدرس دادم. آمدند. گفتند تولد دوستشان هست و ایشون گفتند فقط از کتابهای نشر آموت . تشکر کردم. کتابها را در نایلون آموت گذاشتم. با حوصله، کتابها را از نایلون درآوردند و توی کیسهی پارچهای که روی شانه داشتند، گذاشتند. گفتند چرا کیسه پارچهای نمیزنید؟
گفتم چون نمیصرفه.
یادم هست قیمتی که داشتم دقیقا هر یک کیسه پارچهای برابر با دوازده نایلون آرمدار آموت بود.
گفتند اگر این مبلغ رو به نصف یا کمتر برسانم چطور؟
گفتم برسانید و با افتخار قبول میکنم.
رفتند. چند روز بعد زنگ زدند؛ خانم ژیلا حسین زاده
گفتند این مبلغ خوبه؟
گفتم معرکه است.
و تمام کیسههای پارچهای که پارسال در نمایشگاه کتاب تهران به دوستان رسید، لطف این خواهر مهربان آموت هست
و امسال هم با کیسههای پارچهای تیرنگ به طبیعت و محیط زیست سلام خواهیم کرد
شماها هم از خاما کنار کارتان و زندگیتان عکس بگیرید و برایم بفرستید تا همینجا منتشرش کنم
https://www.instagram.com/p/BhstUTNFAVg/