«خیالات، اسبی است که همه صاحباش هستند؛ بعضی با آن تا سرزمین آبها میتازند و بعضی دربندش میکنند به آویزی./ ابنیامین مناچالی »
حالا که کتاب تمام شده معنی این جملات بیشتر به دلم مینشیند. ولع خواندن سومین رمان #یوسف_علیخانی #زاهو باعث شد با بیتوجهی به این آغازگر صادقانه خودم را پرت کنم به «اِوان» بی اینکه به دنبال یافتن صاحب چشمهایی باشم که «کَبلِ مَدْقُلی» یا محمدقلی زائری کربلا نرفته[شاید هم رفته] تا انتهای داستان مسخ نگاهش باقی ماند.
و البته عاشقش!
داستان آب داستان جدیدی نیست.
یوسف علیخانی هم اهل گفتن داستان جدید نیست. باز روستا ست و اهالیاش و روز و شب روستاییان و ماه و سال و کاشت و تیمار و ....
اما آب ...
مشکلِ از دیرباز میلک* روستای زادگاه نویسنده اینبار نشسته در داستان زاهو [زائو]
همراهی نامها و افسانهها همیشه در داستانهای یوسف علیخانی نقطهی قوت ماجرا ست.
زاهو داستان زنان و زایش و زندگی ست.
داستانی در ستایش هر سه اینها!
[ ناهید/ ستاره سلطان/ زرخال/الهه / خندان/ ثریا/ وسّه .....]
ادامهی زندگی ممکن نیست مگر به یاری و با وجودشان و آبی که نذر امامزاده شده.
زاهو رمانی طولانی و با تفصیل است. برای خواندنش باید مجسم کنید شبهای سرد و طولانی زمستان است.برف از قد خانهها بالا زده. در روستایی کوهستانی که تمام راههای ارتباطیاش بسته شده نشستهاید تنگ هم کنار عزیزانتان. روی کرسی پر است از تنقلات فصل سرما. مادر بزرگ برایتان چای میریزد. پدربزرگ که یکی از نوادگان کبل مدقلی ست از خاطراتی که پدرش یا پدر بزرگش از جدشان تعریف میکرده میگوید. آن وسطها ممکن است پایش درد بگیرد یکی از شما را صدا کند آن ضماد سر رف را بیاورید برایش. یا بپرسد: «وقت «نمازیَر» نشده؟ آنقدر سر و صدا میکند این نن جانتان صدای اذان را نشنیدم»
خودتان را آماده کنید نن جان بهش برخورده و زیر لب، لن ترانی بار پدربزرگ کند. ممکن است حوصلهتان از اینکه بابا بزرگ موقع اسم بردن از فلانی اسم هر شش پسرش را برده و بعد هم پرسیده نمیدانم دختر فلانی را گرفتند برای سومی یا دومی که این طایفه با آن یکی طایفه فامیلتر شده بگوید. اما طاقت بیاورید. میان اینهمه نام مکان و کوه و چشمه و انسانهایی ساده و سهلگیر و بامرام داستانی شنیدنی انتظارتان را میکشد.
من اما همیشه در داستانهای یوسف علیخانی منتظر سحر و جادویم این داستان هم نا امیدم نکرد و در انتها حتی غافلگیر شدم و راضی!
*بخشی از داستان در روستای همنام زادگاه نویسنده میگذرد.
[بررسی نامها و اشارات داستان زاهو بماند برای وقتی دیگر]