وارد شد و گفت «های!»
نگاه كردم به قد تركهای و بلندش و از جايم بلند شدم. اتوماتيك از دهانام بيرون پريد «ولكام.»
گفت «انگليش بوك؟»
كلمهام نيامد. دست دراز كردم و با انگشت، قفسههاي انگليسی را نشاناش دادم و گفتم «اونجا!»
بعد فكر كردم «اونجا» چی میشد به انگليسی؟
نمیدانم چرا «هناك» آمد توي سرم و بعد گفتم «اين هم از مزايای مترجم عربی بودن!»
مشغول سر و كله زدن با قفسهی كتابهای افستی نشر جنگل شد. نميدانم چرا ويرم گرفت، من كه داشتم شوستاكويچ گوش میكردم، آهنگ رو عوض كنم و يك آهنگ تند لری بگذارم كه نميگذارد آدم آرام بنشيند و ميل میكند به حركات موزون.
بعد داشتم میرفتم براي خودم چايی بريزم. يك چايی ريختم برايش؛ انصافا با آداب كامل مراسم چايی! بعد يك نبات چوبی كه رفيقام حسن محمودی ديروز از نجفآباد برايم آورده، گذاشتم. بعد يك شيرينی محلی قزوينی. بعد يك شيرينی آذری. معجونی شد در يك پيشدستی. آن وقت بردم گذاشتم روی يکی از مكعبهای چوبی و يك مكعب ديگر را هم گذاشتم نزديكاش. متوجهام شد. گفتم «فور يو.»
گفت «وری وری تنكس.»
يك هورت از چایی را خورد. يا داغیاش زدش يا مزهی گس چایی بهارهی لاهيجان. با ابرو و چشم، تشكر كرد. بلند شد. پرسيد: «بوكس فور پرشين تيچينگ؟»
خداییاش اين يكي رو ديگه اصلا فكرش رو نكرده بودم. رفتم فرهنگ لغت انگليسي و فارسي بهش دادم. گفت «نو. نو. فور پرشين تيچينگ!»
فهميدم كتاب برای آموزش فارسی میخواد اما نداشتيم. فهميد و گفت «نو پروبلم. نو پروبلم.»
گفتم «يس. يس.»
رفت سمت فيلمها. شروع كرد به ديدار و من آمدم و نشستم. يك كتاب انگليسی برداشته بود و فيلم «دونده» امير نادری را. گفت «چطور؟»
گفتم «چنده؟»
خنديدم و تكرار كرد «چنده؟»
حساب كردم و گفتم «چهل هزار تومان.»
دست كرد توی جيباش و يك بسته ده هزار تومانی درآورد. قبل از اين كه بگويم «فور تا از اينها» خودش چهارتا از تویشان كند و داد.
كتاب و سیدی را گذاشتم توي كيسه پارچهاي آموت. خوشحال شد. ابرو آمد و چشم تيز كرد و گفت «خوشمزه!»
گفتم «خوشگل.»
گفت «اوه يس! خوشگل.»
و رفت.
راستی اينطوری میخواهيم توريستها و گردشگرها را جذب كنيم؟
https://www.instagram.com/p/BvnwOzGHiDr/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=x75jf90bu37g