خیلی وقتها لیوان چایی دستات هست و شیرینی قند نشسته روی فرش زبانات اما میترسی. میترسی یعنی میتوانی این لیوان چایی را با دل خوش بنوشی؟
خیلیوقتها نشسته بودم توی کتابفروشی و یادداشت مینوشتم، و آرمیتا آن سمت کتابهایی را که از پخش رسیده بودند، فاکتور ورودی میزد و صدای رفت و آمد تینا میآمد که از کتابها عکس میگرفت تا معرفیشان کند در تلگرام کتابفروشی و همزمان یک سوال اضافه کند و در صفحهی کتابتاز هم به پرسش بگیرد مخاطبان را.
بوی غذا هم پیچیده بود توی کتابفروشی و به قول جیمان، خانمه آمده و میگوید «اینجا بیشتر از اینکه کتابفروشی باشه، خانه است انگار.»
و من اینها را میشنیدم و مینوشتم اما ته دلم آشوب بود. یعنی این دلخوشیمون همیشگی است؟
ایرنا میگوید «منتظرم تکلیف ساینا معلوم بشود و بعد دوتایی یک کار خیریه راه بیندازیم.»
نگاهاش میکنم فقط. نمیخواهم به روزهایی فکر کنم که دوست داشتم مدرسهی خیریهی داستان راه بیندازم. حتی یک قدمهایی هم برداشتم اما دیدم به این سادگیها نیست و رهایش کردم. گفتم «همین کتابفروشی را بتوانیم سرپا نگه داریم، بزرگترین کار دنیا را کردیم.»
ایرنا میگوید «یعنی این روزها تا کی ادامه دارد؟»
نمیشنوم چی میگوید. استوری پرستار قمی را پاک میکنم که نوشته با همسرش، دلگرم هستند به یادداشتهای یک کتابفروش و بعد گفته آمار مرگ و میر بسیار بیشتر از اینیست که رسما اعلام میکنند.
دخترها چهارشنبه خواستند بیایند، بهانه آوردم که «نه!»
قرار گذاشته بودند دوتایی. قرار بود تینا با ماشیناش برود دنبال آرمیتا. چند روزی تینا تنهایی، بستههای پستی را آماده کرده بود. آرمیتا پیام داده بود «دلتنگم در خانه.»
و گفتم «نه.»
پنجشنبه هم نه. جمعه هم نه. شنبه خواستند بیایند گفتم «نه.» گفتم «یکشنبه تعطیلی را هم بگذرانیم.» تا
و امروز که دوشنبه بود.
وقتی که پیام دادم، تینا گفت «نزدیک خانه آرمیتا هستم.»
گفتم «دخترم! آخه...»
دیر بود برای اینکه بگویم «میترسم. میترسم برایتان.»
و وقتی رسیدند. پیام دادند «۱۶۰ تا پیام آمده در واتساپ فقط.»
و مهربانجان گفت «خیلی شکایت داریم در دایرکت صفحه کتابفروشی و نشر.»
گفتم «همه جا تعطیله.»
البته توی ذهنام فقط گفتم وگرنه دیروز که رفته بودم بیرون، انگار نه انگار این شهر و این کشور باید قرنطینه باشد، همه جا باز بود و مردم در رفت و آمد.
کتابفروشی و نشر آموت تا هر وقت لازم باشد، در قرنطینه میماند و تا هر وقت لازم باشد، برایتان ارسال خواهیم داشت؛ فقط در واتساپ کتابفروشی پیام بدهید
۰۹۳۶۸۸۲۸۱۸۰
یعنی روزی این روزها را مثال خواهیم آورد؟
https://www.instagram.com/p/B9hFQq0pH0G/?igshid=1v776r4hcvmm8