یادداشتهای یک کتابفروش

این رفیق‌مان دو سه باری آمده خرید کرده از #کتابفروشی. دفعات اول را یادم نیست اما بار قبلی که آمد، گفت «#من_پیش_از_تو را از خودتان خریدم و خواندم و عاشق‌اش شدم. بعد نزدیک خونه‌مون #پس_از_تو رو با 50 درصد تخفیف خریدم و بعد بردم و دیدم اینکه ترجمه‌ی #مریم_مفتاحی نیست و نتونستم بخوانم‌اش. یادداشت شما را خواندم و تازه متوجه قاچاق و کپی شدم و آمدم جلد سوم‌اش را بگیرم؛ که #هنوز_هم_من را هم برد به همراه #جای_خالی_سلوچ.»

همان روز بهش #خاک_آمریکا را پیشنهاد کردم اما گفت «عجله دارم، #موتورسازی ام رو بستم و آمدم.»

نگاهم به دست‌های روغنی‌اش افتاد و تا آمدم به خودم بیایم و بگویم «می‌تونم ازتون عکس بگیرم» که رفت.

گذشت تا الان که آمد. کلاه سرش بود. نشسته بودم پرینت‌های #تاپین را می‌گرفتم که آمد و گفت «اون کتابه رو بدهید ببرم.»

کلاه سرش بود و ماسک به صورت و عملا نشناختم. کتاب را که بهش دادم، دست‌های روغنی‌اش را دیدم. گفتم «شما همون رفیق #موتورساز نیستید؟»

خندید و گفت «خودشم.»

گفتم «اجازه دارم ازت عکس بگیرم؟»

خیلی مشدی گفت «بگیر!»

گفتم «جدا برام سواله که وقت هم می‌کنی #کتاب بخوانی؟»

آرمیتاجان و تیناجان داشتند شیرینی می‌خوردند. فکر کنم شنیدند که ما داریم چی می‌گوییم با هم.

گفت «دو تا کتاب همزمان با هم می‌خوانم.»

کنجکاوتر شدم. گفتم «یعنی چی دو تا کتاب همزمان؟»

گفت «یکی را در خانه می‌خوانم و یکی را در موتورسازی.»

تیناجان از آن طرف گفت «چقدر حسودی‌ام شد.»

پرسیدم «اسم‌تون؟»

گفت «حمید.»

گفتم «حمیدخان یعنی الان دو تا کتاب دارید می‌خوانید؟»

گفت «بله. #هنوز_هم_من رو آخراش هستم توی خانه. #جای_خالی_سلوچ را سر کار می‌خوانم.»

با هر جمله‌ای که می‌گفت، شوق‌ام صد برابر می‌شد و توی دلم گفتم «کاش #فیلمساز بودم و می‌رفتم ازش فیلم می‌گرفتم.»

بعد گفتم «کاش این خبرنگارا بروند سراغ چنین آدمی. به جای این همه بیلان‌کاری که مسوولان می‌دهند، نشان دادن چنین آدمی در حال #کتابخوانی صد برابر تاثیر می‌گذارد برای تشویق مردم به #کتاب_خواندن.»

گفت «تمام کتاب‌هایی که سر کار می‌خوانم سیاه و روغنی شدند.»

خنده‌ام گرفت اما توی دلم گفتم «خوش به حال کتاب‌هایی که شما می‌خوانیدشان.»

گفت «خیلی عجیبه؟»

گفتم «در مملکتی که همه می‌گویند وقت نداریم معلومه عجیبه که شما تمام وقت‌های خالی‌تان را با کتاب پر می‌کنید.»

#خاک_آمریکا را که برداشتم برایش حساب کنم، کتاب #مغازه_خودکشی را هم داد دستم. گفت «هر بار با دو کتاب باید بروم. با خودم قرار گذاشتم فقط از شما خرید کنم.»

متفاوت‌ترین #کتابخوانی که دیدید، چه کسی بوده؟

 

https://www.instagram.com/p/CLEUo2XplqE/?igshid=6twstmg46gs0

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2023© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو