در پی پایان دادن به این اوضاع هستم.
وقتی که این فکر از راه میرسد، میماند. گیر میکند. این پا و آن پا میکند. بر همه چیز مسلط میشود. چه من خوشم بیاید و چه خوشم نیاید، سر جایش است. وقتی چیزی میخورم هست، وقتی به بستر میروم و میخوابم هم هست. زمانی که بیدار میشوم، همانجاست. همیشه همانجاست؛ همیشه.
از وقتی دارم دربارهاش فکر میکنم، زمان زیادی نمیگذرد. فکر تازهای است، گرچه هم زمان انگار قدیمی هم هست. چه هنگام شروع شد؟ اگر این فکر به ذهن خودم خطور نکرده باشد و درعوض از پیش شکل گرفته و در سرم افتاده باشد، آن وقت چه؟ یعنی فکری که به زبان نیامده، اصالت ندارد؟ شاید در واقع من در کل این مدت میدانستم. شاید همواره قرار بود به همین صورت به پایان برسد.
یک بار جیک گفت: «بعضی وقتها یک فکر، در مقایسه با عمل، به حقیقت و به واقعیت نزدیکتر است. آدم میتواند هر حرفی بزند، و هر کاری انجام بدهد، ولی آدم نمیتواند ادای یک فکر را در بیاورد.»
آدم نمیتواند ادای یک فکر را در بیاورد. و من دارم به همین فکر میکنم.
نگرانم میکند. واقعاً باعث نگرانیام میشود. شاید من باید میدانستم که اوضاع قرار است چه طوری برایمان به پایان برسد. چه بسا که پایان درست از همان آغاز مشخص شده بود.
#در_پی_پایان
(رمان)
#ایان_رید
مترجم #شقایق_قندهاری
نشر آموت / چاپ اول / ۲۷۲ صفحه / ۲۷۵۰۰ تومان