میثم نبی - منتقدان: امیرحسین یزدانبد و هادی خورشاهیان
به گزارش خبرگزاری ایسنا ... اینجا
به گزارش خبرگزاری مهر ... اینجا و اینجا
به گزارش خبرآنلاین ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایبنا ... اینجا
رمان «وقتي چراغهاي زندگي روشن ميشوند» نوشتهي نويسنده ترکتبار «سردار ازکان» با ترجمه «بهروز ديجوريان» در چهاردهمين نشست از سلسله نشستهاي نقد آموت روز گذشته ( پنجشنبه، 24 آذرماه) مورد نقد و بررسي قرار گرفت.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اميرحسين يزدانبد، نويسنده، در اين نشست گفت: «به لحاظ تماتيک و فرمي، اين کار جزو يکسري از ادبيات کمتعداد در دنياي ادبيات دستهبندي ميشود؛ ادبياتي است که شما را به شک مياندازد که حتا ممکن است بخشي از آن جزو ادبيات کودک باشد. داستانهايي افسانهيي با فضاهايي نسبتاً کودکانه و تعداد کمي شخصيت و ماجرايي که تا حدي از حالت رئال خارج ميشوند. ريشهي اين نوع داستانها را در داستانهاي اوليه و حکايتهاي کهن ميتوان يافت. اغلب داستانهاي اسطورهيي و کهن از ساختاري مشابه استفاده ميکنند. اين مورد به نوعي در ساختار ادبيات مدرن تکرار ميشود. بي شک نقطهي آغاز مدرنيزم با اين نگاه، و در واقع ورود دنياي مدرن به اين تِم و اين نوع داستاني را ميشود با آنتوان دوسنت اگزوپري، خالق شازده کوچولو، شروع کرد. آثاري مانند شازده کوچولو، جاناتان مرغ دريايي اثر باخ نيز نظاير اينگونه داستانهاست. اين داستانها اغلب دغدغهي هستيشناسانه دارند. اغلب شخصيت اصلي در يک وضعيت سفر قرار دارد. معمولاً يک نوع ساختار رفت و برگشتي دارد. مثل اغلب ساختارهاي اسطورهيي که سفر شخصيت اصلي را داريم و شخصيت معمولاً به همان جايي بازميگردد که داستان را شروع کرده بوده است. اين دور رفت و برگشت شخصيت در ساختارهاي اسطورهيي که به اين نوع داستانها هم وارد شده است، در کار ازکان هم تا حد زيادي رعايت ميشود. اگرچه اين سفر در اينجا، سفر فيزيکي و مکاني نيست و بيشتر به يک سفر روحي شباهت دارد. اما چيزي که من ميخواستم بگويم و براي شروع کار به سراغ آن بروم، اين است که ما با يک کتاب بسيار ساده روبهرو هستيم. اين کتاب هيچ پيچيدگي فرمي خاصي ندارد. تقريباً ميتوانم داستان را در يک پاراگراف برايتان تعريف کنم. هيچ ويژگي مشخص زماني هم ندارد، نظاير بسياري هم در عالم داستان ميتوانيم براي آن پيدا کنيم. درونمايهي اثر هم که در جهان روانشناسي و علوم موفقيت قرار دارد، به اشکال مختلف در ادبيات تکرار شده است. به بيان دقيقتر ما با کاري روبرو هستيم که در ظاهر هيچ چيزي براي ارائه کردن ندارد. اما من سؤال بزرگتري دارم و آن هم اينکه چطور در حين خواندن اين کار من همچنان از آن لذت ميبرم؟ به نظرم برخلاف اين همه چيز سادهاي که در ظاهر در اين کار و نظاير اين کارها وجود دارد، اين کتابها و اين نوع داستاننويسي، شيوههاي اغلب متضاهرانه و تکنيکهاي اغلب اجباري و سوارشده بر روي داستان را کلاً کنار ميگذارد و ناگهان ما به عنوان مخاطب با يک ساختار بسيار ساده روبهرو ميشويم، تا حدي که شايد حتا لحظاتي شما را به اين فکر بياندازد که اگر اين کار را يک بچهي دهساله هم بخواند، از آن لذت ميبرد؛ همانگونه که اين امر در مورد آثاري مانند شازده کوچولو اتفاق ميافتد. اين دوگانگي اينگونه داستانها براي من نويسنده نشانههايي دارد. چطور ميشود از دام يک داستان تکراري، ساده و کودکانه نجست؛ بلکه در ميانهي ميدانش ايستاد؛ اما در نهايت شما را تا انتها به اين نقطه برساند که به اعتبار چاپهاي متعدد و ترجمههاي متفاوت آن، کتابي است که همه دوستش دارند.»
او در ادامه گفت: « سعي مي کنم که چند ويژگي تکنيکي را در اين کتاب که برخلاف ظاهر سادهاش با نهايت مهارت و با دقت و هوشمندي تمام کار گذاشته شده است و ممکن است که در خوانش اول و با يک نگاه معمولي کشف نشود، مطرح کنم: داستان به لحاظ فرمي داستاني سه فصلي است و من براي اين تقسيمبندي هيچ منطقي نميبينم. همچنانکه پيشگفتار را هم اضافه ميبينم. در نسخهي اصلي کتاب هم نويسنده اصرار بر فصلبندي داشته است. فصلبندي در داستاننويسي از درام و هنر تئاتر آمده است. و شما وقتي بايد تنفس به ذهن خواننده بدهيد و يک فصل جديد ايجاد کنيد که حوادث درون يک صحنه، آغاز شده و به اتمام رسيده است و حالا شما به عنوان نويسنده ميخواهيد که حال صحنه را عوض کنيد. اگرچه در رمان ممکن است که کسي اين صحنهها را کاملاً به هم تنيده پيش برود. نويسندهي اين کتاب با استفاده از شيوهي عمر کوچک و عمر بزرگ - که نام دو شخصيت در رمان است - اينها را تقسيمبندي کرده و در هم بافته است. اين مورد در کتاب موفق عمل شده است؛ به اين معنا که ما يک بار روايت کودکي اين آدم را و يک بار هم روايت بزرگسالياش را داريم. اما شيوهي رفت و برگشت کتاب: ما به عنوان مخاطب وقتي درگير فضاي کودک ميشويم، نويسنده سريع برميگردد به فضاي اندوهگين و افسرده و جدي و شکاک دوران بزرگسالي عمر، در حاليکه در کودکي با يک بچهي سادهلوح طرف هستيم. نويسنده با مهارت تمام از اين دوپارگي رمان عبور کرده است. در اين کتاب، يک تکه از کودکي عمر و يک تکه از بزرگسالياش را ميبينيم. اگر نويسنده اين بخشها را جدا مينوشت - همانگونه که شما به عنوان مخاطب ميتوانيد در خوانشتان يک بار بخشهاي عمر بزرگ را بخوانيد و يک بار بخشهاي عمر کوچک را - هيچ مشکلي به لحاظ مضموني براي شما نميافتاد؛ اما به لحاظ فرمي شما کاملاً با يک اثر دو پاره روبهرو ميشويد.
وي در ادامه در پاسخ به اين پرسش که آيا اگر نويسنده بخشبندي عمر بزرگ و عمر کوچک را حذف ميکرد؛ کار بهتر نميشد؛ اينگونه گفت: «نويسنده هوشمندانه اثر را با حفظ درونمايهاي که به نظرم حتا در لحظاتي شيطنتآميز است، به جهت خطرناک بودن مضاميني که دارد مطرح ميکند، به شدت سطح پايين گرفته است. اين اثر عامدانه فروتن است. حتا ممکن است شما را به اشتباه بياندازد که شما با يک اثر بيارزش روبهرو هستيد؛ کاري که تکراري است، کاري که در کتاب نوجوانان بسيار تکرار شده است؛ اما اين کار بيارزش نيست؛ چرا که به لحاظ فرمي با تقسيمبندي آنها و يکي در ميان در هم تنيدن اين دو تکه - که از لحاظ فرمي و زباني به هم بيارتباط است - اين مشکل را رفع ميکند. نويسنده با آوردن اسم عمر کوچک و عمر بزرگ به ذهن مخاطبيني که شايد آن قدر به خواندن رمانهاي آنچناني عادت ندارند، کمک ميکند. اين کار عامدانه تلاش ميکند تا به لحاظ فرمي در سطح پاييني پرواز کند؛ در حاليکه به لحاظ مضموني بسيار بالاست!»
يزدانبد سپس در رابطه با زبان اثر گفت: «زبان استانبولي، بسيار شاعرانه است. مانند زبان فارسي، پيچيدگيهاي زباني بسياري دارد. اما اين کار به لحاظ زباني، زباني به شدت ساده و حتا نزديک به زبان کاملاً روزنامهيي سطح پايين را انتخاب کرده است. در توصيفها حتا آنجاييکه ميخواهد يک صحنه را توصيف کند نيز ساده عمل ميکند. توصيف در لند اسکيپ اوج شاعرانگي زبان است. وقتي ما ميخواهيم به عنوان نويسنده يک صحنه را باز کنيم و مثلاً يک غروب را توصيف کنيم، اغلب ما در دام بازيهاي زباني و بازيهاي رنگ و شاعرانگي ميافتيم. مانند نويسندگان قدرتمندي مانند رومان رولان که به عنوان يکي از شاهکاري لند اسکيپ نوشتن و شاهکارهاي خلق فضاي طبيعي، به شدت در اين دام ميافتد. نويسنده اين رمان اما با مهارت ضمن اينکه ميگويد که اتفاق در چه فضا و چه طبيعتي رخ ميدهد، در اين دام نميافتد.»
اين نويسنده در ادامه در رابطه با ويژگيهاي اقليمي و سادگي عامدانهي اثر اينگونه توضيح داد: «وجود ويژگيهاي اقليمي هميشه به اثر بافت ميدهد. ميزان استفادهي اين اثر از عناصر محيطي، صرفاً در حد يک موقعيت نمايشي باقي ميماند. به اين معنا که ما فقط چند اسم ميشنويم. اين اتفاق ميتوانست در هر جاي ديگري که دلفين داشته باشد، مانند کيش و قشم، نيز رخ دهد. چون با دلفين و محيط دريايي خيلي رابطه دارد. اما چرا ميگويم که همهي اين سادگيها عامدانه است؛ اگر بر روي اين ميز، يک مجسمه بزرگ وجود داشت، يک نوع رقابت در توجه جلب کردن براي مخاطب روبهرو ايجاد ميشد، من را نگاه کند يا ابن مجسمهي بزرگ را. داستانهاي ساده، يک ويژگي دارند و آن اين اينکه تمرکز شما را بر روي نقاطي که نويسنده مد نظرش است، افزايش ميدهند. در اين داستانها، نويسنده فقط تا حدي با عناصر ديگر داستان بازي مي کند که روايت سرپا باشد و پيش برود. وقتي نويسنده، توجه شما را از زبان، کلمات خاص، توصيفات آنچناني، حوادث ناگهاني در داستان، ميگيرد و سعي ميکند که توجه شما را به سمت مضمون ببرد، متوجه ميشويم که اين کتاب عامدانه ساده است.»
او همچنين گفت: «هر کس که عضو تيم ملي است، لزوماً بازيکن خوبي نيست. به نظر من اين کتاب در گروه کتابهايي چون شازده کوچولو قرار ميگيرد؛ اما اينکه ارزش ادبي آن در چه حدي است، بحث ديگري است. هر اثري، قراردادهاي خودش را دارد. اين اثر در نگاه اول دارد ما را با يک داستان نقالانهي بسيار ساده که به دور از پيچيدگيهاي توصيفي، به دور از ويژگي جزيينگار ادبيات مدرن، احتمالاً ديالوگهايي کاملاً حسابشده که هر کدام قرار است پيشرانه داستان باشد و بخشي از اطلاعات داستان را منتقل بکند، روبهرو ميکند. با اين حساب کاملاً تکليف من و شما را مشخص ميکند که قرار نيست وارد اين فضا بشويم. همين اتفاق در دنياي مثلاً شازه کوچولو رخ ميدهد. موضوع اصلاً قرار نيست پيچيده باشد. موضوع شبيه داستانهاي کودکانه است. اغلب مضمون حول مسائل و کلمات کلي شکل ميگيرد. از کجا آمدهايم؟ به کجا ميرويم؟ مرگ، شجاعت و مطالبي از اين دست. زبان سادهاي دارد مانند زباني که کتابهاي کودکان نوشته ميشود. اينها را ميگويم که بگويم که علت توفيق اثر چيست.»
او در پاسخ به اين پرسش که عامل پيشبرنده در اين کتاب چيست، گفت: «اين فرم ساده در درون داستان چه ميخواهد بگويد؟ شخصيت در کودکياش رؤيايي دارد که آن رؤيا را تا حد زيادي جدي ميگيرد و اين رؤيا دست کم در عالم خيالش تا حد زيادي به واقعيت ميرسد. اين در قسمت عمر کوچک است. در قسمت عمر بزرگ، ما با آدمي روبهروي هستيم که عمري به استناد تخيلات کودکياش به رؤياي خودش مؤمن مانده است؛ اما اتفاقي که تمام مفهموم رندگي ما را، تمام هويت ما را به چالش ميکشد، اين است که ما سرانجام قرار است بميريم. ما در جايي زندگي ميکنيم که آموزههاي مذهبي به شدت به ما مسلط است. جهان به شدت در دنياي بيرون از محيطهاي خاصي مثل ما، که کاملاً محيط ويژهاي هستيم، به نظرم اغلب جاهاي دنيا اصلاً اينگونه نيست. يک جور تمايل به بازنگري به خاستگاههاي هويتي انسان در جهان هنر وجود دارد. فيلمها و سريالهاي موفق در سرتاسر جهان، يک نوع دغدغهي هويتشناسي دارند؛ به اين معنا که هم ميخواهند خيلي مذهبي و الهي نباشند و هم در عين حال بازگشت به خداوند - اينکه مرگ پايان دنيا نيست - در سرتاسر جهان راه حلي براي رسيدن به اين موضوع باشد. اين اتفاق در کتابهاي پرفروش هم به نوعي وجود دارد. ازکان به لحاظ مضموني دارد تلاش ميکند که بگويد که اول زندگي پس از مرگ هست، به اين شکل وارد فاز بسياري از اديان الهي ميشود. اما اين جهان پس از مرگ را کي درست ميکند؟ جواب نور است. دقت کنيد که کليديترين کلمهي اين رمان، نور است: به نور تبديل شدن، آمدن و رفتن نور و... باز هم اين مفهموم در بسياري از اديان الهي از جمله اسلام و مسيحيت وجود دارد. ما ميتوانيم اين را به اين آيهي شريفه مربوط بدانيم: «الله نور السماوات والعرض» از طرفي يک جور ناتوراليسم در اين اثر وجود دارد. چند جا نويسنده شما را به تنفر ميرساند. يک جا آنجايي که دلفين را ميکشند.»
هادي خورشاهيان، نويسنده و شاعر، نيز در سخناني اينگونه گفت: «کتاب دو راوي دارد و خوشبختانه فصلهاي کوتاه دارد. يک راوي عمر بزرگ است و يک راوي عمر کوچک.. اين رمان را ميتوان رماني روانشناسانه دانست. به نظر من، سادگي اثر عامدانه نيست. بايد گفت که توانايي نويسنده در همين حد بوده است. آن جستوجوگري هم که در شازده کوچولو وجود دارد، آنچه که در شازده کوچولو عامدانه است، اين است که ما ميفهميم که کودک از يک جاي ديگر آمده است؛ اما در اين کتاب کودک از جاي ديگري نيامده است. به نظر من، راوي کودک در اين رمان راوي قوياي نيست. تمام هدف سردار ازکان در اين کتاب، اين است که بگويد نه زندگي چيز عجيبي است و نه مرگ؛ اما وي از نشانههايي استفاده کرده که کار را بسيار خواندني کرده است. به نظرم مقدمه در کار اضافي است. اين کتاب به شدت هدفمند است و عامدانه يک رمان هدفمند روانشناسانه نوشته و تلاش دارد که بگويد: شما در زماني که از همه چيز نااميد هستي، ميتواني در مواجهه با فرشتهي مرگ، به زندگي اميدوار بشوي.
در اين کتاب بنا نيست که شخصيتها کار خاصي انجام دهند. حتا عمر کوچکمان با وجود رسالت بزرگ دست به دست شدن اين کتاب، باز هم قرار نيست کار بزرگي انجام دهد. تنها قصد عمر بزرگ نيز اين است که برگردد و آن رز را به آن بچه بدهد. قصد نويسنده اين است که بگويد: هدف هستي اصلاً همين است؛ ولي ساختار رمان اين مفهوم را با قوت نميتواند انتقال دهد.
رمان در درجه نخست بايد مؤلفههاي داستاني داشته باشد و لذت را براي مخاطب ايجاد کند. پيام رمان اصلاً در غير اين صورت پيام اثر تأثيرگذاري نخواهد بود.
اين رمان توصيفي نيست؛ رمان گفتاري و روايتي است. اما در ژانر خودش و با توجه به هدفي که نويسنده داشته، ميتوان آن را موفق دانست.
اين کار به 15 زبان ترجمه شده است. کار قبلي نويسنده هم به 43 زبان ترجمه شده بوده است. در روزنامهاي در ايتاليا ميآيد و ميگويد که کار در سطح آثاري چون شازده کوچولو و مرغ دريايي است. به گمانم اين مقايسه کار را خراب کرده است. جايي که من مخاطب ناخوداگاه يا خودآگاه ميآيم و ميگويم که اينگونه نيست، کار خراب ميشود.
به جاي اينکه کتابي بخوانيم که با استفاده از منابع ديني، شعار ميدهد و چيزي را به مخاطب تحميل ميکند، چقدر خوب است که اين کار را بخوانيم. به گمان من نام کتاب ميتوانست جذابتر انتخاب شود.»
همچنين ميثم نبي، کارشناس و دبير سلسله نشستهاي نقد آموت، با بيان اينکه «سردار ازکان» جزو معدود نويسندگاني است که بعد از نويسندگان ترک مانند «ياشار کمال» و «اورهان پاموک» اين قابليت را داشته است که آثارش به زبانهاي مختلف ترجمه شود و بازتاب جهاني پيدا کند، گفت: «در مورد سفر که اشاره شد، بايد بگويم که اين سفر در اثر قبلي ازکان به نام «رز گمشده» هم وجود دارد. سردار ازکان مسائلي را مطرح ميکند که به يک نگاه هستيشناسانه اشاره دارد. پرداختن به مسائلي مانند مرگ، چيستي زندگي، پوچي، مسائل سادهاي نيستند. هر اثر هنري يا ادبي ميتواند دو نوع نگاه کلي داشته باشد؛ اول آنکه نگاه هستيشناسانه جديد ارائه دهد و در حالت دوم نويسنده با يک پرداخت نو به يک حقيقت عيني و ابژه ميپردازد . مسائلي که در رمان مطرح ميشود، به نظرم از نوع دوم است. بازخواني مسائلي است که بارها شنيدهايم. چيستي مرگ و اينکه آيا جهان پس از مرگ وجود دارد يا خير. اما بحث بر سر اين است که نويسنده چقدر توانسته به آن نگاه جديد برسد؟ هنر و ادبيات را وقتي در آن حالت نابش در نظر ميگيريم که بتواند يک حرف جديد زده باشد و بتواند به آن درجهي اعلاي خودش برسد. به نظرم کارهايي از اين دست را بايد با کارهايي در سطح خودش بررسي کرد. يعني قطعاً يک کار فلسفي را که سارتر مي نويسد، با همان سبک و سياق خودش بايد سنجيد. بايد ببينيم مخاطب اين کار کيست؛ نه اينکه کار را خيلي بالا ببريم و نه بگوييم که همه چيزش ساده و سطحي است. در ادبيات کهن ما، شخصي مانند مولانا عميقترين مفاهيم فلسفي را با مثالهايي خيلي ساده جسميت ميدهد و آن را براي مخاطب عام و مخاطبي که شايد خيلي نسبت به مفاهيم عميق فلسفي آشنا نيست، قابل درک ميکند. اين اتفاق هم در سطحي خيلي پايينتر از مولانا دارد در اين کتاب رخ ميدهد. در کار قبلي نويسنده، رز گمشده، آنچه که بسيار به کار جسميت و رنگ و بو ميداد، استفاده مؤلف از خردهروايتها و ضربالمثلهاي ترکي بود که موجب شده بود اثر بعد پيدا کند. اما به گمان من اين بهرهبرداري در اين کتاب رخ نداده است. به گمان من همهي اين سادگي عامدانه نيست و بخشهايي از آن ناشي از ضعف نويسنده است. وقتي سارتر دستهاي آلوده را مينويسد، قصد دارد نگاه و مکتب خودش را ترويج ميکند. اما هيچگاه نميتوانيم بگوييم که کار دارد شعار ميدهد؛ چرا که در ابتدا، ادبيت کار مهم است و بعد حرفي که ميخواهد ترويج دهد.»
نبي در ادامه گفت: «من به عنوان مخاطب کاملاً با شخصيت آشنا نميشوم. اين شخصيت ابهام دارد و اين ابهام از سر آگاهي نيست و ضعف نويسنده است. صحبتم را دو بخش ميکنم: اول آنکه مفاهيم عرفاني در کار هست که يکي از آنها نور است. ديگري بحث وحدت در کثرت، اينکه ما همه قطرههايي از يک دريا هستيم، در هم يکي شدن، ادغام شدن، فنا شدن و آن رابطهاي که بين کودک و دلفين است که ميگويد ما بايد از خودگذشتگي کنيم و فنا بشويم. رابطهاي که ما در عرفان خودمان هم داريم که قطعاً نويسندگان ترک هم با ترجمهي آثار ابن رشد با اين مفاهيم آشنا شدهاند. البته نه در قالب آن شکل کاملاً مذهبي، بلکه در سطحي پايينتر. نگاه ديگري که در کار است، رگههاي فلسفي در کار است که آن را در شخصيت عمر بزرگ داريم ميبينيم. وي يک شخصيت اومانيست است که ميگويد نميداند هدف زندگي چيست. گويي رگههايي از اگزيستانسياليسم و چيستي انسان را دوباره مطرح ميکند. بحث اختيار نيچه را مطرح ميکند: شخصيت ميگويد من اختيار دارم که خودم را بکشم. بحث پوچي مطرح ميشود. اينها همه مؤلفههايي هستند که در اثر وجود دارد؛ اما نويسنده در چه حد در انتقال اين مفاهيم با نگاه نو موفق بوده است؟ به نظرم در حد متوسطي توانسته از عهدهي اين کار بر بيايد.»
يوسف عليخاني، مدير نشر آموت، در پايان اين نشست گفت: «اشتباه ما اين است که به جاي اينکه بياييم ببينيم اين کتاب چرا موفق شده است، کتاب را با ايدهآلهاي خودمان مقايسه ميکنيم. هر نويسنده را بايد با نويسندگان در سطح خودش بررسي کرد.»
رمان «وقتي چراغهاي زندگي روشن ميشوند» نوشتهي سردار ازکان با ترجمهي بهروز ديجوريان در 204 صفحه با قيمت 5000 تومان توسط نشر آموت منتشر شده است. اين ناشر همچنين چاپ سوم «رز گمشده» نوشته همين نويسنده را با شمارگان 1650 نسخه و قيمت 5500 تومان منتشر کرده است.