بهنام ناصح (لوح): رمان «خانه» نوشتهی مرلین رابینسون نویسندهی معاصر آمریکا سومین رمان وی پس از «خانهداری» و «گیلیاد» است. این اثر در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و جایزهی ملی آن سال و اورنج طلایی انگلستان را از آن خود کرد. «خانه» از میان ۱۵۶ عنوان و از سوی ۱۲۳ کتابخانه از سراسر دنیا نامزد جایزهی «ایمپک دوبلین» ۲۰۱۰ شد که به عنوان گرانترین جایزهی ادبی شناخته میشود. این رمان در ایران با ترجمهی «مرجان محمدی» از سوی «نشر آموت» منتشر شده است.
رمان «خانه» را بیش از هر چیز میتوان اثری کلاسیک بهشمار آورد؛ اثری که شاید در نگاه اول با آثار و اسلوب رایج داستانسرایی اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم فاصله دارد. نویسنده در این اثر هر چند از نظر حال و هوا ما را به فضای شهرهای کوچک رمانهای فاکنر میبرد؛ اما به همان میزان از تکنیکهای رایج این نویسنده پرهیز میکند. اگر از برخی خصوصیات مشترک این داستان با داستانهای مدرن مثل داشتن چند شخصیت محوری به جای یک قهرمان اصلی بگذریم، به نظر میرسد رابینسن بیشتر از مولفههای رمانهای کلاسیک ماقبل نیمه اول قرن بیستم پیروی میکند؛ چنان که گویا بیاعتنا به زمان و زمانه، بیشتر مایل است به بازآفرینی آنچه در گذشته رخ داده و در پی بیان روایت خطی خود باشد؛ روایتی که با نقب به پیشینهی آدمها، ورای گفتوگوها، به گردگیری واقعیتهایی میپردازد که غبار سالیان بر آنها نشسته است.
مریلین رابینسون در سومین رمان خود عناصر ایمان، خانواده و رستگاری را با هم میآمیزد و گاه دو به دو آنها را در تقابل با هم به چالش میکشاند. شخصیتها در «خانه» جان میگیرند و در فضایی توأم با ملال و دلتنگی و زمانی در جدال با سرنوشت یا واسپردن خویش به تقدیر، زندگی را سپری میکنند.
رمان اینگونه آغاز میشود: «اومدی خونه که بمونی گلوری. بله!» گلوری دلش گرفت. پدرش ذوق کرده بود، بعد چشمهایش پر از اشک شد، دلش سوخت و اینبار جور دیگری گفت: «دستکم ایندفعه که یه مدت میمونی مگه نه؟» بعد عصایش را به دست ضعیفترش داد و ساک گلوری را از دستش گرفت. گلوری در دل گفت، خدایا، خدای بزرگ... تازگیها همه دعاهایش این طوری شروع میشد، همینطوری هم پایان مییافت. چرا پدرش اینقدر تکیده شده بود؟ چرا باید آنقدر پایبند شرافت و مردانگی باشد که عصایش را به لبهی پلهها آویزان کند و ساک دخترش را بالا ببرد، آنوقت کنار در بایستد تا حالش جا بیاید؟
این شروع، خواننده را بهخوبی بهگونهای بیثباتی سوق میدهد؛ پدری که در عین ناتوانی احساس تعهد میکند و دختری که با نگرانیاش گویا نماد روح آشفتهی خانهای است که توان این همه انسان خسته را ندارد و دیری نمیپاید که پسر با کولهباری از یاسها و خاطرات تلخ از راه میرسد.
داستان از آنجا آغاز میشود(یا به عبارت بهتر روایت میشود) که جک بوتون پس از سالها دوری و پشت سرگذاشتن زندگی مبهم و احتمالا نه چندان شرافتمندانه به شهر زادگاه و خانهی پدریاش باز میگردد؛ مکانی که اکنون دیگر رونق و صفای گذشته را ندارد. خواهرش گلوری نیز پس از شکستهایی در زندگی به کنار پدر آمده تا واپسین روزهای حیات پیرمرد را در کنار او باشد. بوتون پیر که سالها کشیش بوده، نگران رستگاری فرزند و همینطور رابطهی خواهر و برادر، مدام با دوست قدیم خود ایمز که او نیز کشیش بوده، به درد دل میپردازد؛ در حالی که یکی دلواپس و دیگری بیزار از رسواییهای پیشین این فرزند ناخلف است.
جک به مثابهی گوسفند گمشده و بوتون سالخورده شبیه شبان ناموفق هر دو در عذابند؛ یکی دست به گریبان از پیشینهی خود و دیگری بیمناک از رستگار نشدن، انگار هر کدام باری از شرمساری بردوش میکشند و نیز سعی دارند باری از دوش دیگری بردارند. در این میان خواهر هم در کشاکش نگهداری از پدر پیر و التیام بخشیدن به دردهای کهنه برادر، به گونهای دیگر با بیهودگی دست به گریبان است.
آنچه رمان «خانه» را به اثری درخشان تبدیل میکند، حفظ یکدستی روایت و جذابیت آن، ورای اتمسفر به ظاهر کسالتبارش است. در کل اثر هیچ حادثه هیجانانگیزی رخ نمیدهد جز یادآوری برخی ماجراهای جسته و گریخته از وقایع عموما شرمآور جوانی یا خاطرات مبهم از دورانی دور. موعظههای دو کشیش پیر و بحثهای کلامی همراه با ارجاعات به کتاب مقدس، همه و همه مطالعهی این اثر را برای خوانندهی متفنن دشوار میکند اما به همان میزان مشتریان آثار کلاسیک را با فضایی آمیخته با حسی مبهم از اندوه و همدلی با شخصیتها به دنبال خود تا انتها میکشاند.
رابینسن متبحرانه به جای آنکه روایتها و حکایتهای تورات را در قالب شخصیتهای رمانش بازتولید کند یا درپی تاکید مشابهتهای ماجرایی روایتهای مذهبی باشد، با گفتوگوی فلسفی دربارهشان و چند و چون کردن باورها، کارکردی جدید از این خردهروایتها میآفریند و با ایجاد پرسش، اسطورهها را خارج از زمان و مکان به بازی میگیرد؛ به عبارت دیگر به جای آن که روایت رمان در خدمت قصههای کتاب مقدس درآیند، حکایات مذهبی را برای بسط و تفسیر روایت رمان به خدمت میگیرد.
ظرافتهای رمان «خانه» را هنگامی بیشتر درک خواهیم کرد که رمان قبلی وی «گیلیاد»* را(ولو بدون در نظر گرفتن تقدم و تأخر) بخوانیم. هر چند هر کدام از این رمانها از هویتی مستقل برخوردارند و چنانکه از گفتههای خود نویسنده بر میآید وی هنگام نوشتن رمان پیشین برای نگارش «خانه» برنامهای تدارک ندیده بود اما هنگامی که هر دو را مطالعه میکنید از تداخل روایتهای مکمل متحیر خواهید شد. همپوشانی دو رمان چنان اتفاق میافتد که انگار انگشتان دو دست در هم فرو میروند و با هم چفت میشوند. در رمان پیشین، داستان به صورت اول شخص، در قالب یادداشتهای ایمیز پیر روایت میشود و در «خانه» از دید راوی سوم شخص؛ هر چند در رمان اخیر شخصیتها قوام بیشتری مییابند و تصاویر با وضوح بیشتر و از نگاههایی متفاوت و در عین حال جذابتر رخ مینمایانند.
«خانه» اگر چه از آن دست رمانهایی است که بنا به خصوصیات دیریاب و تا حدی خواص پسند به آرامی جای خود را میان اهل مطالعه باز میکند، اما میتوان اطمینان داشت در درازمدت به عنوانی اثری ماندگار در قفسههای کتابخوانهای حرفهای جای خواهد گرفت و آیندگان، مترجم آن را برای شناساندن چنین نویسندهی برجستهای به جامعهی ادبی ما و دقتش در برگردان ظرایف اثر که با دشواریهای درک ارجاعات فرامتنی همراه بوده، خواهند ستود.
*رمان «گیلیاد» به زودی با ترجمه همین مترجم از سوی نشر آموت منتشر خواهد شد.