رسول گلپایگانی (روزنامه فرهیختگان): هنگامی که با برخی متون کهن ادبیات خودمان مواجه میشویم؛ درمییابیم که چیز چندان زیادی از نویسنده و شاعر آن متن نمیدانیم.
فقط مقداری داستان افسانهگون از آن متن و صاحب آن متن به ما رسیده که معمولا از همان در مقدمه کتاب مورد نظر استفاده میکنیم، البته گاهی هم این حکایتهای افسانهای با گذشت زمان رنگ قطعیت به خود میگیرد و یکی از ارکان قضاوت ما در مورد آن اثر و البته صاحبش میشود. در طول تاریخ ادبیاتمان یاد نگرفتهایم با اثر فارغ از نویسنده آن برخورد کنیم و همین موضوع هم شاید باعث پیدایش افسانههایی در مورد ادبای ما شده باشد. به هر حال جایی که اطلاعات تاریخی از صاحب اثر نداریم، به خود متن میپردازیم و سعی میکنیم مثلا از درون گلستان سعدی بفهمیم سعدی کی به دنیا آمده و چگونه کودکی را سپری کرده و بر چه مذهب بوده و کی همسر انتخاب کرده و به کجاها سفر کرده و بسیاری دیگر از خصوصیات زندگی شخصی سعدی. حال اینکه این اطلاعات مکشوف تا چه میزان سندیت دارد؛ نمیدانم، ولی این کاری معمول در حوزه ادبپژوهی است.
بعد از این مقدمه کوتاه خیلی روشن به اصل مطلب میپردازیم. «سمفونی بابونههای سرخ» اثری از محمد اسماعیل حاجیعلیان که در نشر آموت به تازگی چاپ شده؛ بهانهای برای قلمی کردن این مطلب شده است. نظر به متن تقریبا فانتزی این اثر تصمیم گرفتیم برخوردی متفاوت و اندکی فانتزی با این اثر داشته باشیم. فرض میکنیم نویسنده این یادداشت، محمداسماعیل حاجیعلیان را نمیشناسیم و اینترنتی هم اختراع نشده است؛ یا نه زیادهروی نمیکنیم، فرض میکنیم زمانی که این متن نوشته میشود به اینترنت دسترسی نداریم و برای شناسایی محمداسماعیل حاجیعلیان (تاکید بر تلفظ کامل نام نویسنده تعمدی است) فقط رمان تازه چاپ شده «سمفونی بابونههای سرخ» را در دست داریم. میخواهیم دریابیم نویسنده این رمان تاریخی جذاب و پرکشش کیست و چه علقههای شخصیای دارد.
۱-پیش و بیش از هرچیزی به نظر میرسد شخصیت اصلی این رمان شهر پرخاطره اصفهان باشد. داستان در بستر این شهر اتفاق میافتد و در سرتاسر داستان توصیفهای فراوانی از اصفهان مشاهده میشود؛ که به نظر میرسد با عشق و البته با شناخت قبلی نوشته شده باشد. به این سطور دقت کنید:
«از چهارراه حکیم نظامی توی خیابان نظر تا چهار راه توحید و از چهار باغ بالا تا سیوسه پل و بعد از آن طرف پل و خیابان چهار باغ عباسی تا دروازه دولت و از آنجا و از کنار چهلستون میرفتم توی میدان نقشجهان و از آنجا به سمت چهارباغ خواجو و در مسیر مخالف چهار راه شکرشکن به سمت مقصد یعنی چهار راه نقاشی... باید حواسم به سوز باد پاییزی هم باشد. آخر اصفهان در این فصل گهگاه باد سردی میزند که معلوم نیست از کجا راه باز کرده. فکر کنم از بالای کوه کوهرنگ مثل آب زایندهرود راه خودش را میگیرد و میآید توی اصفهان، دور میزند و میرود تا یزد، همراه آب.» (ص ۴۶)
با این اوصاف اگر بخواهیم نویسنده را بیشتر بشناسیم، باید بگوییم نویسنده این رمان اصفهانی است. یا به هر روی ربط و پیوندی با اصفهان زیبا دارد. حالا بیاییم کمی خیالبافی کنیم؛ شاید هم نویسنده به دلایلی تنها مدتی در این شهر زندگی کرده، اگر نگاه امروزی داشته باشیم باید بگوییم شاید مدتی در این شهر درس خوانده باشد. فقط شاید!! این شوری که در توصیف اصفهان در رمان دیده میشود شاید منشاء دیگری هم داشته باشد. هراچ بهعنوان راوی این رمان که دستنوشتههای میناس را میخواند همسری دارد به نام ماری که ارتباط بسیار خوبی با او دارد.
«پشت صندلی که مینشینم بوی ماری میدهد. انگار این بوی آشنا را که سالهاست با آن اخت شدهام، تا به حال جایی نبوئیده بودم که اینگونه پر و پیمان در حفرههای مغزم جا خوش کرده است. » (ص۳۸)
شاید بتوانیم در اینجا از منظر شاخهنبات حافظ وارد شویم و بگوییم نویسنده سمفونی بابونههای سرخ به حتم همسری دارد به نام ماری که بیتابانه میخواهدش و این شور در توصیف اصفهان شاید از این عشق سرچشمه گرفته باشد. شاید در زمان تلمذ کردن در آن شهر، عاشق شده باشد؛ کسی چه میداند؟ ما با متن مواجهیم و هیچ دستاویز و اطلاعات دیگری از نویسنده نداریم.
۲- نکته دیگری که باید به آن بپردازیم این است که چند مورد در رمان به داستانها و افسانههای بومی قومس اشاره شده است. تا جایی که به یاد دارم قومس نام قدیم ایالتی است که این روزها سمنان و حوالی آن نامیده میشود.
«لیک چون جامهام به شأن حضور در پیشگاه حاکم بلد مشهد نبود، به گرمابه محله میرزا یحیی خان که نزدیکترین گرمابه به دروازه قومس بود و دورترین از جانب شهر و چه میدانم میگفتند که جنخانه است، رفتم. تعریف اجنه چهار سم دو دمش را شنیده بودم، لیک ناگزیر بودم.» (ص۵۹)
و باز در جایی دیگر هم به بسطام که در همان حوالی سمنان است اشارهای دارد:
«مخلص کلام که در نوروز و به دشت بسطام که مرشد و اعیان و انصار به نوروزخوانی قومسیان میخندیدند و شادی میکردند، به گاهی که میرنوروزی جامه زنان به بر کرده و چهر خود اندود دوده پی گوسفند مالیده و در طرب میکوشیده. (ص۲۹)
اگر با همان دیدگاه قبلی وارد شویم شاید به نوعی دچار تناقض شویم. البته اندکی خیالپردازی گره را باز میکند. میتوانیم تصور کنیم که اصلیت حاجی علیان از این نواحی بوده و بعد برای تحصیل به اصفهان رفته و باقی ماجرا هم همانی باشد که در مورد پیشین ذکر شد.
دیدگاه دیگری هم هست و آن هم این است که نویسنده در تهران نشسته و با توجه به علاقهها و پیشینهمطالعاتیاش داستانهای عامیانه نواحی مختلف را جمعآوری میکند و با توجه به نیازش در داستانهایش به کار میگیرد که این نظر با نگاه فانتزی ما در این یادداشت مطابقت ندارد. ما همان دیدگاه خودمان را ادامه میدهیم؛ با متن مواجهیم و بس.
۳-به نظر میرسد نویسنده آشنایی زیادی با زبان و فرهنگ اصفهان و ایران عصر صفوی داشته باشد.
شاید نویسنده به صورت تخصصی رشته تحصیلیای مرتبط با هنر عصر صفوی خوانده باشد. از طرف دیگر حاجیعلیان با زبان عصر صفوی هم آشنایی خوبی دارد، گمان میکنم تاریخ عالم آرای عباسی را به خوبی خوانده باشد و از زبان آن در این رمان تأثیر گرفته باشد.
شاید هم سفرنامه حاجیبابای اصفهانی اثر جیمز موریه را برای نوشتن رمانش در نظر داشته است. باز هم با توجه به متن و اطلاعاتی که در مورد کلیسا و دین مسیحیت ارائه میکند، شاید او هم چون خاقانیشروانی پیشینهای مسیحی در خاندانش داشته باشد.
فلک کژ روتر است از خط ترسا/ مرا دارد مسلسل راهب آسا
و...
اینگونه برخورد با متون را به چشم خودم در دانشکدههای ادبیات فارسی دیدهام؛ که بسیار دور از تئوریهای مدرن خوانش متون در دنیای امروزی است. شاید بتوان از متن به لایههای پنهان تفکر نویسنده پی برد اما اینکه خصوصیات فردی را بخواهیم از درون متن بیابیم بیراهه رفتهایم.
این فقط یادداشتی بود برای تشویق به خواندن و قصد ما ارزشگذاری نبود. در روزگاری به سر میبریم که از زندهرود تنها نقشی باقی مانده و پلهای باشکوه عصر صفوی روزبهروز دچار نقصان بیشتری میشوند. در این شرایط خواندن کتابی که دوره رونق اصفهان را به زیبایی توصیف میکند؛ برای کسانی که به این شهر علاقه دارند، اتفاقی خوشایند خواهد بود.