پروانهاي روي شانه!!: - خال بانو! - جان دلم!
عاشقانه، عاشقانه شروع مي شود. قلم فريبا كلهر را واقعا دوست دارم. وقتي مي نويسد و مي خواني، با جريان داستان مي روي. آنقدر روان و جاري و كه انگار داري لاي كلماتش نفس مي كشي.
اينكه يك خال بانو داشته باشي كه هروقت صدايش كردي، حتي اگر با هم قهر بوديد..حتي اگر با هم دشمن بوديد.. حتي هرچيزي هم پيش آمده باشد،اما وقتي صدايش كني : خال بانو؟ بگويد: جان دلم..، يعني خوشبختي.
راوي داستان مردي است كه زنش را طلاق داده. يك پسر شش ساله ي موبلند دارد كه موهايش را وقتي نوزاد بود و تب كرد، نذر سلامتي اش كرده اند تا وقتي بزرگ شد هم وزن موها نقره خيرات كنند. مرد نويسنده است. يك زن طلاق داده و يك نامزدي را بهم زده و حالا عاشق دختري شده كه يك خال زيبا كنار لبش دارد و بخاطر همين خال،او را خال بانو صدا مي كند.
نقل روزمرگي هاي مرد و حس هاي مختلفش در مورد مسايل اطراف و خواندني است.المان هاي شهرنشيني و تمدن توي داستان به شدت پررنگ است. اشاره هاي متوالي به برج ميلاد، اس ام اس هاي متوالي كه بين مرد و خال بانو رد و بدل مي شود، نمايه هايي از زندگي امروزي آدمهاي قصه است.
توجه به داستان هاي شفاهي در مورد جن و پري (نازار كه بالاي سر زائو مي آيد و بچه ي مريضش را با نوزاد آدميزاد عوض مي كند) و جلو هاي زندگي روستايي ( روستاي واران كه مولد راوي داستان است و روستاهاي اطراف واران و توصيف كوه هاي اطراف واران با اشكال جغرافيايي خاص) نيز بخشي از فضاي داستان را به خود اختصاص داده.
با اين همه وقتي كلهر دارد از زبان يك مرد ، داستان را روايت مي كند،براي من، چنين حسي را بيدار نمي كند. مرد بودن راوي هيچ مشخصه ي خاصي برايم ندارد. راوي براي من زني است كه نمي تواند مردانه حرف بزند و تمام تلاشش براي مرد جلوه دادن خودش،بي فايده است.
عاشقانه را كه مي خواني ، جريان گرم و مطبوعي توي رگهايت جاري مي شود . حتي پايان از پيش تعيين شده داستان، كه از همان سطور اول هم برايت مشخص شده، برايت ناب و خاص و غافلگير كننده است.