مرجان محمدی (مترجم): میشود کتابی را خواند، وقتی را پر کرد و بعد از تمام شدن (یا حتی نیمهکار ماندنش) دیگر به آن فکر نکرد. گاهی هم کتابی را میخوانی و بعد از این که تمامش کردی مدتها (گاهی تمام عمر) به واژهها و جملههایش فکر میکنی و بیآن که بفهمی زندگیت تحت تأثیر آن واژهها پیش میرود. کتابهایی که میخوانیم میان این دو دسته قرار میگیرند، بعضی به اولی نزدیکترند و بعضی به گروه دوم.
چند روز پیش کتاب «بیوهکشی» نوشته آقای یوسف علیخانی را تمام کردم. انتظارم همان بود که فکر میکردم. پیش از این هم کتابهای دیگر این نویسنده را خوانده بودم. یوسف علیخانیِ نویسنده (نه ناشر) از آن دسته نویسندگانی است که خواننده را به چالش ذهن میکشاند و هر بار به او یادآور میشود که در این دنیا چیزهای بسیاری برای آموختن و تفکر وجود دارد که تو هنوز از آنها غافلی.
علیخانی در کتاب بیوهکشیاش، واژهها را به رقص درمیآورد، خواننده را با به بازی گرفتن هنجارهای معنایی و آوایی، با داستانی رو به رو میکند که خط به خطش نیاز به تفکر دارد و حرفی برای گفتن. انتخاب اسامی بیشتر شخصیتهای کتاب اتفاقی نیستند و هر یک دربرگیرنده رسالتی است که شخصیت داستان بر عهده دارد (خوابیده یاد خوابش افتاد. اتاق پر از کبک شده بود و چندتاییشان روی پاها و شانهی عجبناز جا گرفته بودند... گلخندان کمتر گریه کرده بود... تا اسم اژدر برده شد، تاریکی آمد جلوی در اتاق و اژدر سلام کرد و داخل آمد.) تکرار برخی آواها و واژهها در بعضی از قسمتهای کتاب آهنگ داستان را میسازد و بر نمادی تأکید میکند (هفت شبانه روز بود خواب میدید هفت کوزهای که به هفت چشمه میبرد، به جای آب، خون در آن پر میشود و هفت بار که کوزهها میشکنند، آب چشمهها دوباره برمیگردد... کوزه را محکم بکوبد به سرخهسنگ پای سرخهچشمه زیر سرخهکوه...) و هنجارگریزیهای معنائیش (حضرتقلی سیگارش را توی سوختهریز کُشت و دود دهانش را با میلِ فرار بیرون داد... رودخانه گرسنه، حسابی او را لیسیده بود.) جذابیت خاصی به آن میبخشد. از آن جا که کتاب، حکایت مردمانی است از دیاری کوچک با لهجهای دلنشین، گاهی خواننده با واژههای غریبی مواجه میشود که نویسنده توضیحی برایشان نداده و شاید کشف معنای آن را بر عهده خواننده گذاشته است (هنوز گردوها سرِ درختها بودند که میلکیها اَلَمبه به دست افتادند به جان درختان... کی بخواهی از این کَتاری خرفان دست برداری زن! ... برادرها توی آلبالوبُستانِ پیل آقا که سر مرز بیابان و باغستان بود برای خودشان کولام برپا کرده بودند.)
با این که من منتقد نیستم و در مورد کتابهایی که میخوانم نقد علمی نمینویسم و این کار را به کاربلدش میسپارم اما حیفم آمد این چند کلمه را در مورد «بیوهکشی» ننویسم. این کتاب مثل دیگر کتابهای یوسف علیخانی مرا تحت تأثیر قلم و ذهن خلاق ایشان قرار داد. امیدوارم قلمشان پاینده باشد و نشرشان هم کتابهایی را به جامعه معرفی کند که مانند آثار خودشان، حرفی برای گفتن داشته باشند.