چه چیز میتواند توان پیشی گرفتن از نور را به انسانی رنج کشیده ببخشد؟
فرگل خوشبین راد
برایان گرین، فیزیکدان و تئوریسین آمریکایی، در یکی از ویدیوکستهای آموزشیاش گفته:«فهم زمان، فهم واقعیت است.» اما زمان، که هنوز هم جزئیاتش در مشت چفت شدهی ابهام اسیر است، چطور میتواند فهمیده شود که از فهمش مسیر بسازیم سمت واقعیت؟ کسی چه میداند؟ شاید همین سودای کشف واقعیت بود که ما را به حفرهٔ تاریک زمان غلتاند و مجبورمان کرد که در تاریکی، مختصاتش را بفهمیم. قصهی “جن”، مادری که پسرش مرتکب قتل شده، قصهی عطش فهم این واقعیت است؛ اما لازمهاش؟! فهم زمان.
آدمی، شیدای سفر است. سفر به گوشهوکنار جهان برای لمس آن بخشی از “درون” که لمسناشده باقی مانده است. سفر، تحرک است؛ و تحرک را جز با سکون نمیتوان شناخت (و بالعکس). اما مشکل آنجاست که سکون در مکان ملموس است، اما سکون در زمان امریست که محال به نظر میرسد. پس چطور سفر باید کرد؟ واقعیت را چطور باید فهمید؟ نسبیت عام انیشتین میگوید پاسخ به پرسش «چه زمانی است» ثابت نیست و بستگی به “ناظر” دارد؛ راستش نخستین فکری که “جن” در “#ناگاه_ناکجا” توانست در فکرم بکارد، همین نسبیت زمان بود که چشمهایم را با چشمهایش عوض کرد و ۳۷۶ صفحه درکم از زمان را به درک او وابسته ساخت.
“ناگاه ناکجا” سفری ماتروشکاوار است به درون حفرهٔ تاریک زمان؛ بیکه از معادلات پیچیدهٔ نسبیت خاص و امکان سیاهچالهها و پیشی گرفتن سرعت جسم از سرعت نور (شرط سفر در زمان) خبری باشد؛ بیکه بحث گذر زمان در کرات مختلف مطرح شود، بیکه علم مدام یادمان بیندازد که درک انسان از زمان، درک خطی بودنش است؛ از گذشته به آینده.
هرقدر که این سفر ماتروشکاروار بیشتر پیش میرود، مخاطب درمییابد که هدف نویسنده نه پاسخ دادن به سوالات و ابهامات مربوط به سفر در زمان، بلکه “مسافر” ساختن از خود خواننده است؛ که خواننده خودش تکههای پازل “جنیفر” را گاه بهم بریزد و گاه بچیند تا در نهایت بفهمد که تغییر ماندگار است یا هرآنچه که باید میشده، باز میشود. نه اینکه نویسنده هوس بازی با “پارادوکس پدربزرگ” به سرش زده باشد، بلکه یک یادآوریست برای لمسِ اتکای جهان بر احتمالات؛ که انتخاب مسیر ارادیست و مقصد منتهی به مسیر، شاید همان “سرنوشت”ی باشد که روی دیگر و علمیترش، قانون احتمالات است. به ازای هر انتخاب، عاقبتی آدمی را انتظار میکشد؛ به ازای هر بدست آوردن، یک از دست دادن؛ و به ازای هر جبران اشتباه، یک اشتباه دیگر. كدام احتمال دیگری را مغلوب میکند؟!
باز یادم میآید:«اگر جسمی بتواند بیشتر از سرعت نور حرکت کند به سفر در زمان میپردازد.»
چه چیز میتواند توان پیشی گرفتن از نور را به انسانی رنج کشیده ببخشد؟ راستش تصور میکنم اگر قرار باشد نویسنده پاسخی به این پرسش نهان شده در کتابش دهد، “عشق” را میگوید. قوانین فیزیک هم به کنار؛ علم و مقالههای علمی هم زانو زدند در برابر عشق “جن” به “تاد”؛ محال است؟! باشد! دور از عقل؟! باشد! عشق وجه اشتراک مهمی با زمان دارد؛ جفتشان معادلهی بیجواباند؛ جفتشان ویرانی و آبادی توامان در انساناند.
“ناگاه ناکجا” قدرت عشق بود در برابر زمان؛ با مصافشان شروع شد، به همراهیشان ختم. ماتروشکا بیپایان است، و پایان مگر جز در بیپایانی میسر میشود؟!
قصهی“ناگاه ناکجا”، قصهی سفر در زمان برای کشف واقعیت است؛ اما تجربهی خواندنش خودش قصهای میشود تا روایتش کنی؛ قصهی سفر در کلمه برای کشف ماهیت شکنندهی زمان.
https://t.me/aamout/14326