مرضیه خدادادگان
«اسم من ويولت توسن است. قبلا سوزنبان بودم، حالا نگهبان گورستان هستم. من زندگى را مزهمزه مىكنم، آن را همچون چاى ياس كه با عسل شيرين شده است، مىچشم. شب كه فرا مىرسد، دروازهى گورستان من بسته مىشود و كليدش به در دستشويىام آويزان است، خودم را در
بهشت مىبينم. نه در آن بهشتى كه همسايههايم هستند. نه.
بهشت زندگان: ...»
والری پِرَن (زاده ۱۹ ژانویه ۱۹۶۷ در رمیرمونت) رماننویس، فیلمنامهنویس و عکاس فرانسویست. او بیشتر به عنوان نویسندهی رمانهای Les Oubliés du dimanche (2015) و Changer l'eau des fleurs (2018) و برای فیلمنامه نویسی در مورد فیلم های Salaud، on t'aime (2014)، Un plus une (2015) شناخته می شود. آثار او به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده است.
«مثل آب برای گل» با عنوانِ اصلیِ «Changer l'eau des fleurs» به داستانِ زندگیِ زنی به نام «ویولت توسن» میپردازد. هستهی اصلیِ داستان مرتبط با وقایع تکاندهندهایست که در سالهای ۱۹۹۷-۱۹۸۵ به وقوع میپیوندد. داستان از نگاهِ اول شخص روایت میشود و در مسیری غیرخطی بین زمانِ حال و گذشته در رفت و آمد است.
مکانِ محوریِ داستان، گورستان است. فضایی برای مراقبه و تأمل دربارهی زندگی و مرگ؛ محیطی برای پذیرشِ فقدان و از دست دادنِ عزیزان و غلبه بر غم و اندوه!
«ویولت» همانند ناماش زنی آرام، صبور، زیبا و پیچیده با روحی زخم خورده است. او همچون لباسهای کلاسیک و تیرهای که بر روی لباسهای سبک و رنگیاش میپوشد، بار گذشتهای دردناک را با خود حمل میکند که بر همه به غیر از «ساشا»، «نونو» و «ژولین» پنهان و پوشیده است. گذشتهای که در مسیری پُر پیچ و خم، او را به جایی که اکنون هست کشانده؛ نگهبانِ گورستانِ «برانسیون-آن-شالون» در کشورِ فرانسه.
«ویولت» هرگز خانه و خانوادهای نداشته است. او را در بدوِ تولد رها کردهاند و رفتهاند. جابهجاییهای مداوم، زندگیکردنهای موقت در کنارِ خانوادههای متعدد، ناکامیها و کنار گذاشته شدنهای پیدرپی، نَفَس و توانِ او را گرفتهاند. ترس از طرد شدن و تحقیر شدن او را به طرحوارههای رهاشدگی و شرم و نقص دچار کرده است. «ویولت» با گرفتار آمدن در این طرحوارهها، از بینِ راهکارهای تسلیم، جبرانِ افراطی و اجتناب؛ راهکارِ «تسلیم» را انتخاب و جذب «فیلیپ توسن» شده است. مردی به شدت منتقد، بدرفتار، بیمسئولیت و زنباره! «ویولت توسن» در این رابطه به کمترینها قانع است و به هر کاری دست میزند تا «فیلیپ»، شریک زندگیاش را در کنارِ خود نگاه دارد. او از رها شدن وحشت دارد؛ به همین دلیل تمامِ توهینها و تحقیرهای «فیلیپ توسن» و پدر و مادرِ کنترلگَرَش را به جان میخرد. «ویولت» از بچگی تلاش کرده به هر خانهای که پا میگذارد، هرگز سر و صدا نکند تا نگهاش دارند، تا دیگر رهایش نکنند؛ اما آیا این تحمل کردنها میتواند او را از چنگال طردشدنهای مداوم نجات دهد؟ نه! اینبار روزگار خوابِ هولناکتری برای «ویولت» دیدهاست. مادر شدن و از دست دادنِ فرزندی که هفتسال با حضورش، باورِ داشتنِ خانواده و ارزشمند بودن را برای «ویولت» به ارمغان آورده است! فرزندی که حضورش «ویولت» را با کارِ سوزنبانی و رفت و آمدِ مداومِ قطارها و رنگبهرنگ شدنِ پیدرپیِ زندگی پیوند داده و رفتناش مایهی اتصال او با گورستان، «ساشا» و جهانِ آرامِ مردگان شده است.
«ساشا» یک نام بیجنسیتی با منشأ اسلاو، روسی و اوکراینیست که به معنای «مدافع» و «یار بشر» است.
«ساشا» همانند ناماش در نقشِ یک انسانِ خردمند، معلم یا منجی، به «ویولت» نحوهی کاشت و مراقبت از گلها و چگونگیِ نگاهبانی از گورستان را میآموزد. مکانی که در دلِ مرگ، «ویولت» را به بهشتِ زندگان وصل میکند.
مسیری که به «ویولت» کمک میکند تا دست به بازآفرینی و بازسازیِ شخصیت آسیبدیدهی خود بزند.
و اینجاست که عنوان کتاب برای ما عمق و معنا پیدا میکند؛ «مثل آب برای گل»! عنوانی که هم به شغل ویولت اشاره دارد؛ هم نمادی از تلاشِ ویولت در نوسازی و بازسازیِ شخصیت خود پس از عبور از سختترین مصائب است.
«ژولین سول» یکی دیگر از شخصیت های مهم در این رمان است. حضور و حمایت او برای «ویولت» ضروریست، هم از بُعدِ احساسی-عاطفی و هم نقشی که او به عنوان یک کارآگاه بازی میکند. «ژولین» با اطلاعاتی که از گذشتهی «ویولت» به دست میآورد به او کمک میکند تا به پاسخی برای معماهای حل نشدهی زندگیاش برسد.
حمایت و حضورِ عاطفیِ «ژولین سول» به «ویولت» اجازه میدهد تا احساس امنیت کند؛ عشق را به معنای واقعی دریافت نماید و اعتماد به نفس خود را باز یابد.
«ژولین» با حضورش تعادل و آرامشی را که «ویولت» برای بازسازی خود و حرکتِ رو به جلو در زندگی نیاز دارد را به ارمغان میآورد.
بله؛ «ویولت» در کودکیِ از دست رفتهی «لئونین» رها میشود، آتش میگیرد و میسوزد تا اینبار با از دستدادنِ همهچیز و به دستآوردنِ خود، ققنوسوار از میانِ خاکستر خویش برخیزد و با زندگی و جهانِ پیراموناش به دوستی و صلح برسد.
«والری پِرَن» در رمانِ «مثل آب برای گل» به زیباییِ هر چه تمام، دستِ مخاطب را میگیرد و او را آرامآرام با پیچیدگیهای روابط انسانی روبرو میکند و از قدرت پیوندهای عاطفی و تاثیراتشان بر چگونه زندگی کردنمان میگوید.
او به بهترین شکلِ ممکن از انعطافپذیریِ روحِ یک انسان، تابآوری و توانایی عجیبِ او در بازسازیِ شخصیت آسیبدیدهاش پرده برمیدارد و به مفاهیمی چون تنهایی، مرگ، زندگی، امید، دوستی و عشق میپردازد.