فرهاد خاکیاندهکردی (روزنامه فرهيختگان): یوریک کریممسیحی را با چهار مجموعهداستان «طبقه همکف»، «رویا، خاطره، شادی و دیگران»، «بزرگراه بزرگ» و «صد میدان» و عکسنوشتهها که عبارتند از «در جهت عکس»، «شب سپیده میزند» و «شب سپیده میزند، باری دیگر» و نمایشنامه «جاده» میشناختیم.
و حالا مجموعه داستان «نفس عمیق» که در 192 صفحه و به قیمت 10 هزار تومان توسط «نشر آموت» منتشر شده است نیز به کارنامه کاری این مولف اضافه شده است. این مجموعه داستان مشتمل بر هشت داستان کوتاه است که حاوی مضامین اجتماعی هستند. به رخدادهایی میپردازند که ممکن است برای هر کدام از ما پیش بیاید. حول چاپ این کتاب با نویسندهاش، یوریک کریممسیحی گفتوگویی انجام دادهایم که هم آرای این نویسنده را منعکس میکند و هم بیشتر با مضامین کتاب آشنا میشویم.
در آغاز از دغدغهای که مساله بیشتر داستانهای مجموعه «نفس عمیق» است حرف بزنیم؛ مساله رابطه فرزند با نظام خانواده و برعکس. از چرایی انتخاب این دستمایه و کیفیتش بگویید.
قدیمیترین داستان این مجموعه مربوط به فروردین 88 است و تازهترین آنها مربوط به بهمن 92. راستش من با طرحریزی قبلی چنین کاری نکردهام. وقتی در فاصلهای چهارساله چنین یکدستی نسبیای در مضمون داستانها دیده میشود نتیجه میگیرم که این دستمایهها، مخصوصا وقتی داستانها شهریاند و به روابط انسانها میپردازد، برای من مهم و قابلتوجهند و در من ریشه دواندهاند. شهر با مردمانش شهر است. نوع زندگی شهری ما، دستکم تا همین اواخر، بر خانواده استوار بود. همه روابط در خانواده شکل میگرفت، که خدا میداند با چه آسیبهایی همراه بود، بعد این آدمهای تربیتشده در خانواده پا به زندگی اجتماعی میگذارند و با تربیتشدههایی در دیگر خانوادهها روبهرو میشوند و زندگی دراماتیک و تراژیک آدمهای شهرنشین آغازی دوباره میشود، چراکه آغاز نخستین با ویرانیها و تلاشها و تیغکشیدنها و تیغخوردنها در خانواده اتفاق افتاده است.
به نظرم در این مجموعه توجه چندانی به فُرم داستانگویی نکردهاید و دغدغهتان نبوده. از جهتگیریتان حین تبدیل موضوعات کلی به مضامین داستانی بگویید.
داستانی وجود ندارد که فرم نداشته باشد. نویسنده از همان لحظهای که اولین کلمات داستانش را مینویسد خودآگاه یا ناخودآگاه فرم داستانش را همراه دارد. ممکن است این فرم، فرم مناسبی نباشد، اما داستان نمیتواند فاقد فرم باشد. ما معمولا عادت داریم که فرم خطی و کلاسیک را فرم به حساب نیاوریم و فرمهایی را که بهطور معمول در جریان سیال ذهن یا شکستن و پس و پیش کردن زمان و بازیهای زبانی و جزء اینها هستند فرم به حساب آوریم و فراموش میکنیم که فرم روایت کلاسیک یکی از قدرتمندترین فرمهای داستانگویی است و کاملا طبیعی است که همه مردم از راه خواندن یا شنیدن داستانهای کلاسیک، قصهها و حکایتها و افسانههاست که شیفته داستانها شدهاند. اما حرف من به این معنا نیست که فرم کلاسیک ضرورتا بهترین فرم است. فقط یک آدم تنگنظر ممکن است نوع کار خود را درست یا درستترین بداند. من هم که آدم تنگنظری نیستم. پس، بهنظرم هر داستان یک فرم مناسب خود را دارد و نه حتی فقط یک فرم، بلکه فرمهایی. چنانکه ممکن است یک نویسنده یک داستان را در دو فرم متفاوت بنویسد و دو نویسنده یک مضمون را در فرمهای متفاوتی بنویسند. من مقداری قصه داشتم که بهنظرم خودشان برای روایت شدن کافی بودند و نمیخواستم با فرمهای نظرگیر حواس خواننده را از دنبال کردن قصه منحرف کنم. معنی حرفم این نیست که کسانی که غیرکلاسیک کار میکنند قصههاشان نظرگیر نیست، بلکه حرفم این است که نوع کار من چنین است. من پیشتر فرمهای نظرگیر هم کار کردهام که از آنها ناراضی نیستم و چه دیدید شاید باز هم در آن فرم کار کنم.
موافقید که تصادف عامل اصلی پیشبرد داستانهایتان است. آیا این امر داستانها را از یک پیرنگ شخصی و خلاقانه محروم نمیکند؟ یا اینکه این تصادفهای داستانی جزئی از سبک شماست؟
داستانی میشناسید که تصادف در آن غایب باشد؟ حتما نمیشناسید. تصادف حتما در همه داستانها وجود دارد، چنانکه در زندگی روزمره همه ما وجود دارد. وجود تصادف در داستان نهتنها هیچ اشکالی ندارد، که در واقع نمیتوان از آن اجتناب کرد. اما موضوع این است که این تصادف یا تصادفات متقاعدکننده و باورپذیر باشند و تعدادشان از حد و اندازه قابل قبول بودن فراتر نرود و بنای داستان بر تصادفی لق استوار نباشد که نتواند بنای داستان را نگه بدارد. اندازه قابل قبول هم توافقی است نانوشته بین نویسنده و خواننده، در فیلم «راشومون» کوروساوا در یک محوطه باز حدودا ده در ده متر دو سامورایی رو به هم تیغ میکشند و بنا دارند همدیگر را بکشند. مبارزه آنها چند دقیقه طول میکشد، البته منظورم دقیقه سینمایی است که با دقیقه واقعی فرق دارد، در این چند دقیقه که هر دو به هم حمله میکنند غیر از دو، سه بار شمشیرهایشان به هم برخورد نمیکند. چطور ممکن است دو شمشیربهدست خشمگین در محوطهای کوچک به هم حمله کنند و جز دو، سه بار شمشیرهایشان به هم برنخورد؟ کوروساوا توانسته این کار را درست و با متر و معیاری به قاعده انجام دهد. به همین دلیل کاملا باورکردنی به نظر میرسد. اگر در کار من وجود تصادف به چشم شما بهاصطلاح گلدرشت بوده این از نابلدی من برخاسته است، نه از نادرست بودن وجود تصادف.
داستانهای «نفس عمیق» کشش خوبی دارند و به نظرم این نتیجه ماجرامحور بودن بیشتر آنهاست. فکر نمیکنید در این نگرش شخصیتها در سطح میمانند و شاهد خلق پرسوناژهای ماندگار نیستیم؟
به نظرم داستانی میتواند کشش خوبی داشته باشد که شخصیتهایش هم درست ساخته شده باشند. کشش تنها نتیجه ماجراها نیست. بهعلاوه همه نمیتوانند «پرنس میشکین»، « اما بوواری»، «یوزف ک.»، «زری»، «استاد ماکان»، «بابقلی بندار»، «شازده احتجاب»، «کلاریس» و «گاوخونی» بیافرینند. گاهی هم باید زمان از روی داستانی بگذرد تا جنبههای نامکشوفهاش کشف شوند که البته شاید هم نشوند. جدا از این، داستان کوتاه مجال چندانی برای خلق شخصیت باقی نمیگذارد. گفتم مجال چندانی باقی نمیگذارد، نه اصلا مجال نمیدهد. دست آخر هم بگویم که من آدمهای مجموعه «نفس عمیق» را شخصیت میدانم و به اندازه توان خودم سعی کردهام شخصیت باشند. ماندگار بودن کمی هم عمر لازم دارد. بچه هم که به دنیا میآید احتیاج به کمی فرصت دارد تا بتواند قابلیتهای خودش را نشان دهد. این هم یک اشاره به نسبت فرزند و خانواده.
اشاره به زمان و مکان ضرورتا باعث ایجاد فضای داستانی نمیشود. نام بردن از جاها در زمانهای مشخص بهخاطر علاقه من است به تهران و محلههایی که میشناسم و علاقهمندم از آنها نام ببرم، که این البته کمی هم جنبه مادی به داستانها میدهد. من موافق فقدان فضاسازی نیستم. من خیال میکنم این کار را در مجموعه «نفس عمیق» انجام دادهام، که اگر جز این بود منتشرشان نمیکردم. اما در مورد زبان؛ در داستان «خون زغالی» نه به خاطر روایت عامیانه ما در طفل، بلکه بهخاطر پرسوناژی که زبان دارد، خیال میکنم در ایجاد فضا موثر بوده است. و در دیگر داستانها هم زبان را متناسب با فضای داستان و کاراکترهایش و جایگاه و طبقه اجتماعیشان و دیگر جنبههایی که شخصیت آنها را میسازد، انتخاب کردهام. آقای دریابندری در مقدمهای که بر ترجمهشان از «بازمانده روز» ایشیگورو نوشتهاند، ذکر کردهاند که زبان این رمان زبانی بسیار کلیشهای است که کاملا مناسب فضای داستان است. ایشیگوروی مهاجر چه انتخاب خلاقانهای کرده و آقای دریابندری نیز چه ظریف دیدهاند.