نسرين قرباني (مجله ماندگار): راه، نمادی از رفتن و آموختن است. کسب تجربه و دست یافتن به ناشناختههای درونی وجود، که از خود به دیگری و دیگران نقب می زند. خود شناسی و دگرشناسی محصول گذرازروی خاطرهها و گذشتهها است.«آیدا میدود» رمانی از سمیه فرهمندیان
" آیدا میدود" رمانی است از سمیه فرهمندیان که نشرآموت زمستان سال گذشته آن را چاپ کرده است. رمانی شیرین و درخورتامل که به درستی سزاوار جایزه ی رمان اول ماندگاررا از آن خود کرده است؛ کتابی که حرفی برای گفتن دارد.
بچههای بیش فعال محوراصلی رمان است. مبحثی که شاید خیلی به آن توجه نمیشود و اغلب والدین به دلیل نا آگاهی، یا بی تفاوت ازکنارآن ها میگذرند و یا بیشترین توجهشان سرکوفت زدن و مقایسه ی فرزندشان با بچههای دیگراست که هریک درجای خود میتواند عواقبی زیان بار داشته باشد. این قبیل بچهها اغلب برای گریزازبرچسب هایی مثل: کله پوک. هالو. خنگ وازاین دست، دونوع رفتاردرپیش میگیرند: یا در خود فرو می روند و سر درلاک خود میکنند و یا بسیار یاغی و پرخاش گرمی شوند؛ اما همه ی این رفتارها انعکاس نوع برخورد والدین خانه و مدرسه است.
هرپدیده ای که از روند طبیعی خود خارج شود، میتواند تبدیل به معضلی شده که عواقبی درپی داشته باشد. وجود فرزندانی پرتحرک وپرجنب و جوش دردنیای امروزی و با شرایط زندگی کنونی، تبدیل به معضلی شده که خانوادههای زیادی را درگیر خود کرده است.
هریک از عوامل زیست محیطی از قبیل: آلودگی هوا. آلودگی صوتی. انواع ویروسهای معلق درهوا. استرسهای ناشی از زندگی مدرن شهری. جنگ. همه و همه در به وجود آمدنِ فرزندانِ پیش فعال تاثیردارد.
این نوع کودکان که عمدتاً یا از شیطنت های خارج از استاندارد برخوردارند و یا زیاده ازحد ساکت و آراماند، معمولاً کارهایی خارج ازعرف و قاعده و قانون انجام میدهند که ازنظر خودشان کاملاً طبیعی است اما عواقب و ضررهای آن متوجه خانواده و اجتماع است.
پیش فعالی، به شکلی، یک نوع بیماری محسوب میشود که چنان چه تحت درمان و مراقبت قرار نگیرد، عواقبی از قبیل بزهکاری، درپی خواهد داشت. این افراد از بدو تولد علائم خاصی از خود نشان میدهند: بی قراریهای غیرعادی. رشد بسیار سریع، و هوش سرشاری که هرگزدرجهت روند عادی زندگی به کارنمی گیرند.
واقعیت اما چیز دیگری است: این بچهها به همان نسبت که از نبوغ نهفته ای برخوردارند، به همان اندازه هم تُرد و شکنندهاند و با کوچکترین تلنگرترک برمی دارند و درخود فرو می روند.
جرات و جسارت دسته ای ازآن ها درحدی است که میتوانند با کارها و رفتارهای خلاق خود، همه را به شگفتی وا دارند. آنها اصراردارند تا همگان باورشان کنند و برای رسیدن به این هدف، گاه دست به کارهای خطرناکی میزنند که باعث نگرانی و درعین حال حیرت اطرافیان میشوند. مثلاً: تنهایی مسیری طولانی را طی میکنند تا هم علاقه ی خود را به طرف مقابل ( خاله. عمه..) ثابت کنند و هم این که همه را وادارند تا به موجودیت شان احترام بگذارند. نوع برخورد با این قبیل بچهها بسیارمتفاوت از بچههای عادی است. مدام باید مشاوره گرفت وبا تأنّی و صبر و حوصله ی زیاد با آنها رفتارکرد. آنها زمانی که از تفاوت خود نسبت به دیگران پی بردند و فهمیدند ازهوش و ذکاوتی ورای دیگران برخوردارند، شروع به سخره گرفتنِ دیگران میکنند و این کاررا درکمال خونسردی انجام میدهند.
آنها هم چنین دائم ازتضادی دو گانه رنج میبرند: بزرگانِ کوچک سالی که اطرافیان خیال ندارند به این زودیها به ذهن شان احترام بگذارند. درمواردی بی توجهیها و سرکوفت زدنها میتواند موجب عواقب ناخوشایندی شود که گاه جبران ناپذیراست.
با دقت ومروربه زندگی نامهی برخی ازبزرگان، متوجه میشویم که اغلب آنها در کودکی، انسانهایی سربه هوا. درس نخوان و به ظاهرخنگ و بی استعداد بودهاند. انیشتن و بتهوون، مشتی ازاین خروارهستند که والدینشان گمان میکردند فرزندشان مایه ی سرافکندگی آنها هستند و به اصطلاح به هیچ دردی نمیخورند؛ اما سالها بعد همه ی یقینها به هم میریزد و از دلِ خنگها و به درنخورها، نابغههایی بیرون میآیند که دنیا درمقابل آنها سرتعظیم فرود میآورند.
راوی در سراسر رمان به کارهایی اشاره میکند که ازنظردیگران غیرعادی و اززاویه ی دید خودش بسیارعادی ومنطقی است. به عبارتی معادلات او با اطرافیان هرگز با هم جوردرنمی آید. او و بقیه، دردو سوی یک پل ایستادهاند که هریک دیگری را به غیرعادی بودن، کودن بودن و القابی ازاین دست متهم میکنند. اما دادههای آن سوی پل آن قدرزیاد است که راوی کم کم باورمی کند هردم بیل. هپلی هپو و سربه هوا است. او فقط درپی کشف ناشناختههایی است که دیگران راحت ازکنارآن ها میگذرند. صفحه ی 48:" اکثردکترها ابله اند. پشت میزلم میدهند و برایت وراجی میکنند و نسخه میپیچند. عمراً نمیروند با مریضهایشان صد متر قدم بزنند تا بفهمند زنده بودن و سلامت چیست."
این دسته افراد ازتخیلات بسیارقوی ای برخوردارهستند:" به این فکرمی کنم که اگر یک کارخانه اسلحهسازی داشتم چه کارمی کردم؟ بعید نیست دسیسه کنم و جنگی راه بیندازم..." افراد عادی ازاین تخیلات عاری هستند و به همین دلیل به نظرشان این دسته بسیار غیرواقعی و خیالاتی میآیند و اغلب به آنها سرکوفت میزنند و هزار انگ میچسبانند.
قانون تلقین و تکرار آن قدرتاثیرگذارو قوی است که شخص را از داشتههای واقعی خود دورکرده و به آن چه مکرر درباره اش گفته میشود، شک کند و این باور بهتدریج بهیقین تبدیل شود.
تخیل راوی تا آن جا پیش میرود که در تنهایی مطلق دنیای خود، از ذهنش اتاقی شیشه ای میسازد که اطرافیان این اتاق را نمیبینند و تنها هراسهای بیرونی او را میبینند. به عبارتی از سطحی نگری و بی اطلاعی آدمهای دورو برخود گلایه دارد که با زدنِ هرسنگ تَرکی به بدنه ی آن وارد میسازند که درواقع ضربههای روحی است که سرانجام راوی برای فرارازدیگران و تحلیل وجود خود، تن به یک پیاده رَوی طولانی میدهد که درضمن میتواند نمادی ازگریزازدیگران و پناه بردن درچنبره ی خود باشد.
نقطهی اوج داستان، فصل نهم و صفحه ی 129 است. آن جایی که راوی با همه ی یقین اش در مورد عادی بودنش، به رفتن اشاره میکند: "آمدم تا فکر کنم، تا خودم را پیدا کنم."