سال ۱۳۷۴ #مجموعه_داستان ام را بردم برای چاپ؛ مجموعهای که هرگز منتشر نشد. داستانهایی در حال و هوای #بازار_قزوین و تمام سالهایی که در آنجا کارگری کرده بودم. چند رمان و چند دفتر داستان کوتاه از آن روزها دارم که هرگز منتشرشان نکردم.
آن داستانها را برده بودم برای زندهیاد #منصور_کوشان که در #نشر_آرست منتشر کند. نگاهی به داستانها انداخت و گفت «تعریف داستانهایت را قبلا از #صفدر_تقی_زاده شنیده بودم اما یک سوال دارم. فکر میکنی چند نفر کتابات را بخرند؟»
گفتم «نمیدانم.»
گفت «اگر تعهد بدهی صد نفر این کتاب را بخرند، من هزارتا ازش چاپ میکنم.»
سکوت کردم و سرم را پایین انداختم. دلداریام داد که «برو کمی کار روزنامهنگاری کن که اسمات را بشناسند و بعد بیا.»
رفتم که زود برگردم اما هرچه پیشتر رفتم، اعتماد به نفسام کمتر شد و دیگر حتی جرات نکردم داستانی در جمعی بخوانم تا سال ۱۳۷۹ که یکی از اساتید که خودش ناشر هم بود، گفت «مجموعه گفتگوهایت با نویسندگان را منتشر میکنم و در عوض حقالتالیف برای این گفتگوها، مجموعه داستان ات را منتشر میکنم.»
قبول کردم و گفتگوها را آماده کردم؛ داستانها را هم، اما بهش ندادم. در اوج ناامیدی گفتگوها را برای #نشر_مرکز بردم که پذیرفتند و منتشر شد. مجموعه داستان را هم بهشان دادم اما گفتند «با سیاستهای ما نمیخواند!»
و مصمم شده بودم منتشرشان کنم؛ تک داستانهایی که اینجا و آنجا جایزه هم گرفته بودند اما هیچ ناشری حاضر به انتشارشان نمیشد. با این حال از تک و تا نیفتادم و مدام از این ناشر به آن ناشر میرفتم و داستانها را برای بررسی تحویل میدادم.
گذشت تا سال ۱۳۸۱ که #احمد_غلامی مجموعه ادبیات معاصر #نشر_افق را مدیریت میکرد. زنگ زدند که «داستانها پذیرش شده اما مشروط.»
روزی که رفتم، یکی از اساتید برابرم نشستند. پرسیدند «چرا به جای رادیو نوشتی رادیان؟»
گفتم «چون در محیط جغرافیایی که این داستانها میگذرند، کسی به رادیان نمیگوید رادیو.»
خوششان آمد. قرارداد را گذاشتند برابرم و امضا کردم. یک قرارداد حرفهای که ذوقزده بودم. پیش از این برای دو کتاب #نسل_سوم_داستان_نویسی_امروز و #عزیز_و_نگار با نشر مرکز و نشر ققنوس، قرارداد بسته بودم اما قرارداد نشر افق بهم کیف دیگری داد.
کتاب هم که سال ۱۳۸۲ منتشر شد یک دسته گل و یک جعبه شیرینی و ۲۰ جلد از کتاب #قدم_بخیر_مادربزرگ_من_بود و چک حقالتالیف برایم فرستادند.
دو چاپ اول این مجموعه داستان را #نشر_افق و چاپهای بعدیاش را #نشر_آموت آورده؛ اوایل جدا و حالا در مجموعهی #سه_گانه_یوسف_علیخانی