دعوتاید به:
گفتگو دربارهی کتاب «فیلسوف و گرگ»
با حضور «امیر یوسفی»؛ منتقد، و «محسن فرجی»؛ مدیر نشر خزه، در کتابفروشی آموت
دعوتاید به:
گفتگو دربارهی کتاب «فیلسوف و گرگ»
با حضور «امیر یوسفی»؛ منتقد، و «محسن فرجی»؛ مدیر نشر خزه، در کتابفروشی آموت
اول صبح و بعد از شبی پر از کابوس از این روزهای دشوار و مکافات سرپا نگهداشتن #کتابفروشی، این عکس را ببینی، یکه نمیخوری و گرفتار خیالات نمیشوی که تعبیرش چیست؟
گلویم پر از بغض است و یک قدم جلو میروم و خودم را در قالب #پیرمرد_کتابفروش و این کتابفروشی را در قالب #کتابفروشی_آموت میگذارم. یعنی شدنیست؟
نمیدانم و قلبم تندتند میزند
همین
https://www.instagram.com/p/CvrL6JcqLR1/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
وقتی چیزی توی سرم بیفتد میروم دنبالش.
صبح برای سلام صبحگاهی، عکسی از #مجسمه_کتابخوان کتابخانهام در گروه #آموت_نوشت #کتابفروشی فرستادم.
ذوق دوستان و اعضای گروه را که دیدم با خودم گفتم امروز حتما میروم و از این مجسمهها برایشان تهیه میکنم.
۱. ارتقا/بلیک کراوچ/سیدرضا حسینی
۲. فیلسوف و گرگ/مارک رولندز/شهابالدین عباسی
۳. خاما/یوسف علیخانی
۴. همخون/هارلن کوبن/محدثه احمدی
۵. تکههایی از یک کل منسجم/پونه مقیمی
انگار کن سالهاست گذشته و تو در زندگی دیگری، کاری را کردهای که حالا بیشتر شبیه خواب میماند تا راهی که رفتهای؛ حکایت جلسات #کتابفروشی_آموت که تحت عنوان «آموتنوشت» برگزار میشد، از این گونه است.
از همان هفتهٔ آغاز به کار #کتابفروشی جلسات نقد و بررسی و رونمایی و دیدار با نویسندگان و مترجمان، هر هفته در چند نوبت برگزار میشد تا خوردیم به #کرونا.
و بعد از کرونا هم ماجراهایی که میدانید و میدانیم و دل و دماغی برای فعالیت نبود.
با معرفی خانم شهلا آبنوس در حضور اهالی داستان
کتابفروشی آموت، بیست تیرماه ۱۴۰۲
عکاس: حسام حاجیپور
استاد تا همیشهام دکتر #مجید_رضاییان چندباری به این شاگرد لطف داشتند و دعوتام کرده بودند برای صحبت کردن دربارهی موضوعاتی که فکر میکردند تواناییاش را دارم و هر بار نه از روی فروتنی که با شناختی که از خودم دارم، با خجالت و شرمندگی «نه» گفتم و محروم شدم از دیدن روی ماهاش.
هفتهی قبل که زنگ زدند، چنان محکم گفتند که «هفتهی بعد به همراه دو کارشناس دیگر، دربارهی تفاوت روایتگری در #روزنامه_نگاری و #ادبیات_داستانی صحبت میکنید!» که فقط گفتم «چشم استاد!»
و از هفتهی قبل اندکی دانستههایم را مکتوب کردم و اندکی هم در این باره تحقیق کردم تا حرفی برای گفتن داشته باشم.
قبل عید در #نونوشت_آموت حرف افتاد که قدیما #نامه_نگاری چقدر لذتبخش بود و چقدر منتظر میماندیم تا #نامه مان به مقصد برسد و
بعد عید بچهها شروع کردند به نوشتن نامه برای #آقای_کتابفروش و هر روز آقای #پستچی نامهها را میآورد و
چندتای اول را خواندم و چون درگیر آمادهشدن برای #نمایشگاه_کتاب بودم، تمرکز نداشتم و یک قفسه را خالی کردیم برای گذاشتن پاکتها