سالهاست اردیبهشت و خرداد و تیرماه، ماه سفر خانوادگی ماست به یک گوشهی #ایران.
یک سال رفتیم تا #اصفهان و #پل_خواجو و #چهارباغ و
یک سال رفتیم تا #شیراز و سلامی به #حافظ و #سعدی و #تخت_جمشید
یک سال راندیم تا #قلعه_بابک و #کلیبر و #ارسباران.
سالهاست اردیبهشت و خرداد و تیرماه، ماه سفر خانوادگی ماست به یک گوشهی #ایران.
یک سال رفتیم تا #اصفهان و #پل_خواجو و #چهارباغ و
یک سال رفتیم تا #شیراز و سلامی به #حافظ و #سعدی و #تخت_جمشید
یک سال راندیم تا #قلعه_بابک و #کلیبر و #ارسباران.
از اون لحظههاست که از خودم راضیام؛ یک کیف غیرقابل توصیف.
روز سختی را پشت سر گذاشتم؛ از ساعت ۹ صبح توی #کتابفروشی_آموت بودم و جز یک دوست و یک خانواده عزیز که آمدند، کسی نیامد و از ظهر، مدام به خودم میگفتم «کاش نمیآمدم امروز.»
ولی حالا خوشحالم.
یک ربع به هشت شب بود که زنگ زد که «تا کی هستید؟»
نوک زبانم آمد که «دارم میبندم» اما گفتم «در خدمتم.»
گفت «بمانید من بیایم.»
میدانستم روز خلوتی خواهد بود اما نمیدانم چرا همان اول صبح آمدم #کتابفروشی. یک حس دلتنگی بود و یا شاید هم پیدا کردن دوبارهٔ خودم در لابلای #کتابها. وقتی رسیدم، اول باغچهها را آب دادم و بعد جلوی در را آبپاشی کردم و بعد نشستم به مرور پیامهای جواب ندادهٔ این مدت صفحات #کتابفروشی_آموت و #کتابتاز. از آخرین لایوی که در کتابفروشی داشتم، نزدیک به یک ماه میگذشت؛ چند روز قبل از #نمایشگاه_کتاب_تهران.
به مهربانجان پیام دادم که «دلم برای یه لایو تنگ شده. به نظرت لایو بدم؟»
کوتاه برایم نوشت: «لایو بده.»
بعد با تردید پرسیدم «ساعت دوازده یا یک؟»
نوشت «فرقی نداره.»
همین الان تازه رسیدم خانه
از پیش از ظهر با حمیدخان رفتیم مصلی و با کمک آقایدالله، الباقی کتابها و وسایل را برگرداندیم به انبار #نشر_آموت
بعدش کسریهای #نمایشگاه_مجازی_کتاب را بار زدم و رساندم به #کتابفروشی_آموت
متاسفانه سایت نمایشگاه مجازی خیلی همراهی نمیکند و هنوز یکسوم سفارشها نهایی و بستهبندی نشدند که در دو سه روز آینده همه را ارسال میکنیم.
اگرچه راهاندازی نمایشگاه کتاب مجازی باعث کاهش بار ترافیکی نمایشگاه کتاب تهران شده اما من و آموت دلتنگ هستیم؛ دلتنگ دیدار روی ماهتان از نزدیک.
یک گروه از همکارانم در کتابفروشی آموت آمادهباش هستند و به محض ثبت سفارش شما، بستهها را نهایی و بستهبندی میکنند و هر صبح به ماموران پست تحویل میدهند.
ممنونم به کتابفروشی آموت میآیید تا احساس تنهایی نکنیم
اما خداییاش کتابفروشی فقط با حرفهای قشنگ و خواندن دو مطلب سانتیمانتال زنده نمیمونه؛ کتاب هم بخوانید
همین
ماریو بارگاس یوسا، برندهی نوبل ادبیات ۲۰۱۰ و از مشهورترین نویسندگان آمریکای لاتین، در سخنرانی اخیر خود هفت دلیل برای لزوم مطالعهی کتاب و داستان برشمرده است:
اول نوشتم چهار سال گذشته را به سختی پشت سر گذاشتیم اما بعد فکر کردم واقعا چهار سال؟ بعد با انگشت حساب کردم که اگر این سختی را حتی از آغاز سال ۱۳۹۷ در نظر بگیریم، میشود پنج سال. سالهایی که در این عمر ۴۹ سالهام مثلاش را ندیدم. اصلا از عمر نیمقرنیام هم که بگذرم در این عمر ۱۵ سالهٔ نشر ندیدهام. قشنگ یادم هست کتابفروشی را که راه میانداختم، دوستی به شوخی و در واقع به جد گفت: «دیوانه شدی؟»
شوخیجدی بهش جواب دادم «بودم.»
گفت «خوش باش پس!»
و بعدها منظورش را فهمیدم که منظورش این بود: «همه عالم و آدم دارند پولهایشان را به سکه و دلار تبدیل میکنند و بعد تو کتابفروشی راه انداختی؟»